سره جام خشکم زده بود و نزدیک بود چشمام از کاسش بیرون بزنه
" وات د فاک !!!!"
صدای متعجبه زین و بعد 'واو' لویی رو شنیدم
وقتی دسته هری رو پشته گردنم حس کردم از جا پریدم و زبونه هری رو گاز گرفتم
هری عقب رفت و هیس کشید
" چرا زبونمو گاز گرفتی ؟؟؟؟"
" تو .... چطور جرعت کردی که منو ببوسی ؟!"
" بنظر میومد که بدت نیومده "
هری نیشخند زد و با پررویی ابرو هاشو بالا انداخت
دستمو بالا آوردمو تا یه سیلی تو صورتش بزنم
هری با تعجب و پرسشی بهم نگاه کرد.
دستمو که بالا آورده بودم جلوی دهنم گذاشتم و با آخرین سرعت رفتم توی کلبه
" خوبی ؟!"
"چیه نکنه توأم بوس میخوای ها؟!"
بهش پریدم و صورتمو بینه زانو هام قایم کردم
زین دستشو روی شونم گذاشت و من محکم پسش زدم.
" فقط برو بیرون میخوام تنها باشم "
" تو نباید میبوسیدیش "
" واو حالا تقصیره منه ؟؟؟"
" خب آره "
"اما از قصد لبشو نبوسیدم "
" اگه از قصد نبود پس چرا بهش سیلی نزدی ؟!"
واقعا چرا؟؟؟ حقش بود که حسابی حالشو بگیرم
" نمیدونم , اما سؤال اینجاست ... تو چرا اهمیت میدی؟!"
پرسیدمو مشکوک به زین نگاه کردم
" چون ... چون من ... من ..."
سعی کرد نگاهه خیره مو نادیده بگیره
" اهمیت نمیدم ... فقط کنجکاوم "
" چون حوصله ی بحث ندارم وانمود میکنم که باور کردم , حالا ام لطفا برو بیرون "
آخرین تلاشمو کردم تا از شرش خلاص شم و انگار واقعا جواب داد .
**********
" پسر من دیگه واقعا حالم داره از این میوه های آشغال بهم میخوره , من به یکم پروتئین نیاز دارم "
نایل غر زدو با کلافگی قاشقه چوبیشو توی ظرفش انداخت
" منم همینطور آق "
جسیکا ام ناله کرد و دستشو زیره چونش زد
" چطوره بریم شکار ؟!"
هری با هیجان زدگی گفت و دستاشو بهم کوبید
" من که نمیام شکار , دیدنه خون باعث میشه بالا بیارم "
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!