بعد از اینکه صبحونه تموم شد هر کس رفت یه گوشه کز کرد و یه سکوته مسخره برقرار شد.
یه طرف لویی و شارون کناره هم لم داده بودن و یه طرف جسی داشت با ناخوناش ور میرفت.
طبق عادتم یه پوف کشیدمو موهای توی صورتمو با یه فوت دادم کنار.
ینی تا شب باید همینجا لم بدیمو عینه احمقا به هم زل بزنیم؟!
پائولا یهویی صداشو صاف کرد:
"خب فعلا که همه بیکاریم....بهتر نیست یکم از تواناییهاتون بگین؟ برای اینکه بتونیم کناره هم زندگی کنیم نیاز داریم که یه سری اسبابه مورده نیازه اولیمونو درست کنیم"
بعد از اینکه همه حرفه پائولا رو تایید کردن،هری با بازیگوشی موهاشو بهم ریخت و شروع کرد:
"خب من آشپزو کیک پزه خوبی هستم دست پختم حرف نداره و میشه گفت یه جورایی غریق نجاتم هستم!"
بعد موهاشو بالا دادو یه نیشخند به من زد.
"من خیلی خوب از پسه کارای فنی برمیام و این پسرای بازیگوشو من مدیریت میکنم."
لیام پوف کشیدو بقیه ی پسرا بهش چش غره رفتن.
"من هدف گیریم خیلی خوبه و میتونم واستون هر چی بخواینو طراحی کنم مثله یه کلبه!"
زین بعد از لیام جواب داد.
"فکره خیلی خوبیه زین!ما باید یه جا واسه خوابیدنمون درست کنیم."
پائولا با لبخند گفت.
"من از یه فرسخی میتونم مواد غذایی رو بو بکشم ... تخصصه من همش در زمینه ی مواده غذاییه!!!!"
بعد از این حرفه نایل همه زیره خنده زدن!
نوبته لویی شد:
"من شاید به نظر ریزه میزه بیام اما ورزشکارمو زورم زیاده !"
حلا نوبته من بود:
"خب من....میتونم چیزمیزا رو بهم بدوزم و وسایلی که میخوایمو درست کنم و همینطور کارای پزشکی ام میتونم انجام بدم."
پدرم از بچگی همه ی چیزای پزشکی رو به منو دنیلم یاد داده بود،اون پزشکه خیلی معروفیه تو لندن.
"من یه جورایی هواشناسی خوندمو فک کنم این بتونه به دردمون بخوره."
شارون با یه لبخنده خجالتی اینو گفت و حالا نوبته اون بوزینه ی مغرور جسی بود
"من تخصصم در زمینه ی جانوران و گیاهانه."
بعد چتریاشو کنار زدو یه قیافه ی 'پسر من فوق العادم!!' به خودش گرفت
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!