وقتی به اندازه ی کافی نزدیک شدم هری از جاش پاشد و اومد سمته من.
دوتامون عصبی بودیم و سینه به سینه ی هم وایساده بودیم
من از خشم نفس نفس میزدم و مطمئنم الان حسابی قرمز شدم....
"مثلا میخوای چیکار کنی ... ها؟!"
اون از بینه دندونای چفت شدش غرید.
خب بهتره یه درسی به این پسر بدم.
شاید قدرته جسمی واسه زدنش نداشته باشم اما یه چیزی دارم که حتا از اونم بهتره!!!
اخمامو باز کردمو چشمامو خمار کردم.لبام غنچه شدو صورتمو بهش نزدیک کردم.
چشمای هری گشاد شدو معلوم بود که حسابی جا خورده!
دستمو آروم بردم پشتشو روی گودیه کمرش تحریک کننده کشیدم.
اون حالته صورتش عوض شدو معلوم بود که حسابی رفته تو حس.
اون صورتشو به من نزدیک کرد و میخواست منو ببوسه که نیشخنده شیطانیم روی صورتم نقش بست.
اون واقعا پیشه خودش چی فکر کرد؟؟؟دختری که تا چند لحظه پیش میخواست بکشتش الان میاد که ببوستش؟؟؟اوه پسر....تو انقدم جذاب نیستی......!!!!!
زانومو آوردم بالا و محکم زدم به جای حساسش.
اخماش توهم رفتو صورتش از درد جمع شد.
دستاشو رو شلوارش گذاشتو روی زانوهاش افتاد زمین.
نالید:
"وات د......فــــــــــــاک....؟!"
یه قهقه ی شیطانی زدم.
"اینکارو میکنم فهمیدی عوضی؟!"
رفتم طرفه دیگه ی قفسو شروع کردم با سنگای روی زمین ور رفتن!
اون همچنان روی زمین افتاده بودو آه و ناله میکرد.
"محضه رضای خدا خفه شو هری دیگه انقدم محکم نزدم که تو بخوای مثله یه پنگوئنه فلج روی زمین بخزی!!!"
"منتظر باش که بدجور تاوانه این کارتو پس بدی...."
پوزخند زدمو به کارم ادامه دادم.
کم کم آفتاب داشت غروب میکردو من نگران تر میشدم.
اوه خدا اگه اون زین تا یکم دیگه نیاد من.....میمیرم!!!
این......ینی من......نه......من هنوز کلی آرزو دارم و نمیخوام بمیرم!!!
یه قطره اشک از گوشه ی چشمم افتاد،این نباید پایانه من باشه.......
"هری....؟!"
با یه صدای خشن صداش کردم.
" مرض "
اون ناله کرد.
مطمئنم از این عوضی تر نمیتونه باشه!
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!