8.sleep fight!

660 65 12
                                    

صب وقتی یه چیزی محکم توی دماغم خورد از جا پریدم.

"هییییییییی !!!!"

از درد ناله کردمو دماغمو گرفتم.

زین با آرامش کنارم خوابیده بودو آروم خروپف میکرد انگار نه انگار که همین چند لحظه پیش زده دماغمو داغون کرده.

شاید از قصد نبوده اما این به این معنی نیست که من نمیخوام از قصد بزنم تو صورتش!

نیشخنده شیطانی اومد روی لبمو کفه دستامو به هم مالیدم.

زود دراز کشیدمو موقعیتمو تنظیم کردم.خودمو به خواب زدمو وانمود کردم که دارم غلت میزنم و بعد

تــــــــــــــــــــق!!!!

"وات د فاککککک؟!"

زین در حالی که وحشت زده نیم خیز میشد دماغشو گرفت.

هاهاها حالت جا اومد؟اوه یـــــــِ!!!!!

لیزا نباید به قیافه ی بامزش بخندی دختر.....نخند.....تحمل کن!!!


تمامه تلاشمو کردم که به قیافه ی وحشت زده ی زین نخندم و گند نزنم به همه چی !!!

اما یه چیزی اومد رومو غرید:

"فک کردی نمیفهمم که اینکارو از قصد کردی؟!"

دیگه نتونستم تحمل کنم:

"وای خدا.....زین....قیافت.....عالی.....وای....تو....هاها.....خیلی بامزه بود...!"

وسطه خنده هام گفتم.

زین خودشو به صورتم نزدیک تر کرد و حالا فاصله ی صورتامون فقط چند سانت بود.

من دست از خندیدن برداشتمو با تعجب تو چشمای کاراملیش خیره شدم:

"تو....داشتی....به من میخندیدی؟!"

از لای دندونای چفت شدش گفت و نزدیک تر شد.

" خب راستش آره...."

با پررویی جواب دادم اما بلافاصله پشیمون شدم چون صورتش مدام نزدیک و نزدیک تر میشد....

تا جایی که میتونستم خودمو به زمین فشار دادم که یه صدا متوقفش کرد

"هی اونجا چه خبره؟!؟!"

زین چشماش گشاد شدو به سرعت از روی من کنار رفت.

_زین؟!

لویی جوابه سوالشو خواست.

"هیچی !!!"

زین جوری مشکوک اینو گفت که حتا منم که میدونستم اتفاقی نیفتاده شک کردم.

"پس برای هیچی صبحه زود روی یکی دیگه پیدات میکنن آره؟!"

"خفه شو!"

Where We Are?!Where stories live. Discover now