در حالی که سعی میکرد وانمود کنم که عرقه سرد روی کمرم ننشسته آب دهنمو قورت دادم:
"خب ؟!"
"باید تا صب به هم بچسبیم تا گرم شیم دیگه."
با نگاه خبیث و لحنی شیطنت آمیز گفت.
من به حرکته آهسته ی لباش خیره شده بودم و اصلا نفهمیدم چی گفت
درحالی که سعی میکردم نگاهمو از لبای بنفشش بگیرم و رو حرفاش تمرکز کنم با دستپاچگی سرمو بالا آوردم و تو چشماش خیره شدم
"چی؟!"
هری نیشش باز شد و به قیافه ی مسخرم نیشخند زد
"گفتم که باید تا صب به من بچسبی تا گرم شیم"
حواسم سره جاش اومدو اخم کردم
"اونوخت چرا؟!"
سعی کردم لرزش صدامو کنترل کنم.تو این اوضاع واقعا احساسه خفگی میکنم.
هری نیشخند زدو با بدجنسی یه ابروشو بالا انداخت و به سختی سره جاش تکون خورد:
"اگه نمیخوای توی این یه ذره جا له و لورده شی یا از سرما یخ بزنی مجبوری که بچسبی به من"
جوری که انگار یه معلم واسه ی شاگرده خنگش درسو توضیح میده بهم نگاه کرد و سرشو تکون داد.
اونجوری به من نگاه نکن عوضی!
"من هنوزم بهت اعتماد ندارم "
و با یه نگاهه چالش برانگیز بهش نگاه کردم
هری سعی کرد دستاشو آزاد کنه اما خیلی موفق نشد:
" ببین من حتا نمیتونم دستامو تکون بدم پس اون قضیه منتفیه , بیخیال لیز فک میکنی با این اوضاع و جای تنگ من میتونم چیکار کنم؟! "
با سوءظن بهش نگاه کردم و بعد چشمامو با خستگی بستم
"خیله خب پس "
"چی؟!؟!"
با تعجبی وصف نشدنی بهم خیره شد
"گفتم که خیله خب , میتونیم تا صبح به هم بچسبیم تا گرم شیم "
"تو جدی ای؟!"
لحنه مسخرش منو به خنده انداخت
"محض رضای خدا هری معلومه که جدیم!!!"
اون چند بار پشته سره هم پلکاشو بهم زد
" خب راستش انتظاره هر چیزیو داشتم جز این ... مثلا پامو لگد کنی یا چه میدونم بگی که ترجیح میدی بیرون بخوابی !!"
من که تا اون موقع داشتم خودمو به دیواره های درخت فشار میدادم بهش چسبیدمو خودمو تو سینش فشار دادم و پوز خند زدم
"راستش خودمم همین فکرو میکردم ... اما خیلی خستم و سردمه ...!"
چند ثانیه بعد بازوهای هریو حس کردم که دورم حلقه شد و منو بیشتر به خودش فشار داد.
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!