زین دو تا ابرو هاش بالا تر رفت و نیشخندش پررنگ تر شد......
_"خب....خب.....خب.....ما اینجا.....یه دختره وحشتزده داریم!!!!!!!! "
لحنه طلبکارش باعث شد یه اخمه کشنده بهش تحویل بدم:
"نه....نه......نه.....ما اینجا......یه عوضیه به تمام معنا داریم!!!!! "
دست به سینه شدمو منم با یه نیشخند نگاش کردم
"اوه....که اینطور!خب همونطور که گفتی،من یه عوضیه به تمام معنام.....پس......خدافظ!! "
زین دستاشو تو جیباش فرو کردو از غار بیرون اومد.
راستش عکس العملش اون چیزی نبود که انتظار داشتم ولی خب......اون دقیقا مثله عوضیا رفتار کرد!!!
مثله فشنگ از جام پریدمو سعی کردم پشته سرش برم.
یکم که پشته سرش راه رفتم برگشتو یه نگاهه عاقل اندر صفیح بهم انداخت و روشو برگردوند و شروع به سخنرانی کرد:
"میدونی.....تو فقط صدات بلنده.....یه مقدار زیادیم پررو و گستاخی البته اگه رو مخ بودنتو در نظر نگیریم یه کمیم..."
"دهنتو ببند زین اوووف..."
وقتی اون تلاش کرد چرت و پرت بگه حرفشو قطع کردمو با عصبانیت نفسمو بیرون دادم.
یکم که جلو تر رفتیم دوباره شروع کرد:
"البته اینم باید بگم،اینکه حرفمو قطع کردی به این معنی نیست که حرفای من درست نبوده در واقع...."
از پشت پریدم روی کولشو دستامو روی دهنش گذاشتم؛اون تلو تلو خورد و سعی کرد که دستای منو از دوره دهنش باز کنه اما یهو تعادلشو از دست دادو زمین خورد و منم افتادم روش.
"آوخ.....کمرم...."
زیرم ناله کرد و من شروع کردم به قهقهه زدن!!!
اون صدای عاجزش واقا بامزه بود!!
"اوهه فاک....میشه....به.....جای.....خندیدن.....از روم......بلند شییی؟!"
اون با اون صدای ناله مانند گفتو باعث شد من با شدته بیشتری بخندم...!
از روش پاشدمو و قطره اشکه گوشه ی چشممو که بخاطره خنده ی زیاد بود پاک کردم!!!
زین به سختی از جاش پاشدو دستشو روی کمرش کشید .
با لحنه وحشتزده،در حالی که دستشو تند تند روی یه قسمت از کمرش میکشید گفت:
"نمی...نمی تونم مهره ی شیشمه کمرمو پیدا کنم! "
و با چشمای گشاد شدش به من نگاه کرد.
اون جدیه؟!
"آممم...خب،تو شورتتو گشتی؟!شاید افتاده باشه اون تو!"
صدامو صاف کردمو سعی کردم جدی باشم.
زین اول با امیدواری بعد با تعجب بهم خیره شد
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!