با شوق تقریبا فریاد زدم:
"اوه خدای من زین.......!!!"
زین:
"هیسسس.........میخوای هممونو به کشتن بدی؟!مگه عقل تو کلت نیست؟"
و قیافه ی از خود راضی ای گرفت.
با اخم نگاش کردمو آروم گفتم :
"خیله خب آقای نابغه......نقشه ی لعنتیت چیه ؟!"
پوزخندی زدو گفت:
" آروم لیامو صدا کن ."
بدون جلب توجه دو ماموری که جلوی قفس نگهبانی میدادن سمته لیام رفتمو آروم آستینه لباسشو کشیدم.
لیام که مشغوله حرف زدن با لویی بود با تعجب به من نگاه کرد و منتظر بود که حرف بزنم.
با اشاره بهش گفتم که سرشو پایین بیاره و تا جایی که میتونستم آروم زمزمه کردم که به سمته زین بره.
لیام با شنیدن این خبر چشماش درخشید و با حرکات چشم ازم پرسید دقیقا کجا و سعی کرد تا حد ممکن معمولی باشه و جلب توجه نکنه و آروم آروم از من دور شد.
"هی میبینم که دست به کار شدی!!رفتی تو نخ لیام؟!"
با تعجب برگشتمو چشمم به هری خورد.
"تو حق نداری اینطوری با من حرف بزنی عوضی."
با خشن ترین لحنی که میتونستم غریدمو با عصبانیت نگاش کردم
"من هرطور بخوام باهات حرف میزنم کوچولو."
حیف که بخاطره نجات دادنه جونه هممون مجبور بودم سکوت کنم و اگر سرصدای ما توجه جلب میکرد فرارمون سخت تر میشد پس فقط به چشم غره رفتنم ادامه دادمو و سعی کردم آرامشمو حفظ کنم, پس نادیدش گرفتم و رومو برگردوندم.
بعد از چند دقیقه لیام برگشت.
"خب چی شد لیام؟!چطور قراره فرار کنیم؟؟"
لیام با یه تن خیلی آروم جواب داد:
" زین سعی میکنه سرشونو گرم کنه تا ما فرار کنیم ... ببینم تو گیره سر داری؟!"
اون تو این موقعیت گیره سر واسه چیش بود؟!
با تعجب یه نگاه بهش انداختم و بعد دستی به موهام کشیدمو یکی از گیرامو درآوردم و به سمته لیام گرفتم.
"عالیه.هی لو بیا اینجا."
لویی که نزدیک شد لیام بهش گفت که باید خیلی آروم جوری که اون نگهبانا متوجه نشن درو باز کنه و نقشه رو واسش توضیح داد.
لویی با یه نیشخند جواب داد
" در باز کردن که کاری نداره پسر !!!"
و گیرو تو دستش چرخوند و رفت سمته درو
منو لیامم راجع ب نقشه به بقیه اطلاع دادیم.
وقتی که لویی علامت داد که درو باز کرده یهو یه صدای عجیب اومد و بعد نگهبانای جلوی در شروع به دویدن کردن.
هری که کناره من وایساده بود زیره لب غر زد
"امیدوارم زین گند نزنه.لعنتی,اون تو دویدن افتضاحه!!!
منم امیدوارم که خراب کاری نکنه .... چون اون طوری کاره هممون تمومه.............!
YOU ARE READING
Where We Are?!
Fanfictionسقوط یه هواپیما ممکنه خیلیا رو از بین ببره و میتونه زندگیه خیلیارو هم عوض کنه..........! سرنوشت تو یه جنگله ناشناخته یه جوره دیگه رقم میخوره!!!