18.embarrassed

584 67 23
                                    


بوی کباب شدنه آهو یخورده اذیتم میکرد اما در عینه حال هیجان زده هم میشدم چون اون رو خودمون شکار کرده بودیم

هری برای نمیدونم چندمین بار سؤال کرد

" غذا آماده نشد ؟!"

" نه هنوز آماده نیست "

پائولا با صبوری جواب داد

" هری قبل از اینکه یه مشت توی دهنت بخوابونم از پرسیدنه اون سواله لعنتی دست بردار "

با عصبانیت غر زدم

هری بهم نیشخند زد و یه بوسه ی سریع روی گونه ی پائولا گذاشت و ابروهاشو بالا پایین داد واسم

"این واسه چی بود؟!"

پائولا با خنده پرسید

" واسه این بود که مثله بعضیا 24/7 غر نمیزنی "

ناخونامو توی گوشته دستم فرو کردم. یکی کنارم نشست

" کی غذا آماده میشه ؟!"

واو لعنت

" الانا دیگه آماده میشه زین "

پائولا چطور میتونه انقد خونسرد باشه و هر دو دقیقه به یه سواله تکراری جواب بده ؟!

" آخ "

سرمو گرفتم و برگشتم تا ببینم چی بود

" اوپس "

لویی گفت و یه لبخنده زورکی زد

" متأسفم نمیخواستم بزنمش توی سره تو "

جایی که اون دونه ی بلوط خورده بود و یکم ماساژ دادم

" مشکلی نیست "

جواب دادم و به هریو زین که داشتن از خنده میمردن یه نگاهه کشنده انداختم

" بچه ها غذا آمادست "

پائولا داد زد و در کمتر از چند ثانیه همه جمع شدن تا گوشته اون آهوی بیچاره رو مزه کنن

" خوشمزس اما یکم ... نمکش کمه "

نایل متفکرانه گفت و همه تایید کردن

'''''''''''''

دردی که زیره شکمم حس میکردم باعث شد ناگهانی چشمامو باز کنم ... نه نه نه !!!!!!!!!!

Where We Are?!Where stories live. Discover now