10.sike

567 69 27
                                    

قرعه کشی داشت انجام میشد.


ناخونامو توی پام فرو کردمو چشمامو چرخوندم حسه اضافی بودن داره اعصابمو بهم میریزه....

_هاها حدس بزن با کیا هم اتاق شدی لیزا!!!

هری با همون نیشخنده رو اعصابش گفت.



خدایا پائولا پائولا پائولا باشه....نه نه صبر کن..من به هیچ عنوان نمیتونم اون دخدره ی چندش جسیو تحمل کنم!اییی بیخیال.....الان که فکر میکنم میبینم هرکسی غیره اون دوتا بزمجه برام قابله قبوله......!!!


"با منو زین!!!خوشحال نیستی؟!؟!"


فاک فاک فاک و باز هم فاک!!از اون اولم میدونستم که شانسه من مزخرف تر از این حرفاس!


"به نظرت باید باشم؟!؟!"

غریدمو به هری چشم غره رفتم......اون واقعا فکر کرده من از اینکه با اون دو تا عنتره نایاب هم اتاقی بشم خوشم میاد؟؟؟نه پسر این نفرت انگیزه.....!


"معلومه که باید باشی!!!"


اون هریه عوضی داره حالمو بهم میزنه.


"فاک یو."

زیره لب زمزمه کردم.


هری نیشش گشاد تر شد:


"شنیدم چی گفتی!!!!! و میدونی...اون یه جور توهین نبود،یه جور هدفه زندگی بود....آره خیلیا میخوان من به فاکشون بدم!!!!"

"شاید عوضی.........خیلیا بجز من!!!"


سریع از جام پاشدمو دویدم سمته جنگل...


الان ترجیح میدم گم و گور شم تا اینکه با هری بحث کنم.نتیجه ی بحث با یه صخره مسلماً رضایت بخش تر خواهد بود!!!


"هییی.....لیزااا.....صبر کننن......!!!"


صدای داده هریو شنیدم اما کی به حرفه اون گوش میده؟؟هیشکی!


یکم که از اونا دور شدم جنگل انبوه تر شد و کلی درخت دورمو گرفتن...خب حالا از کدوم طرف باید برم؟!همینطور که شاخو برگارو کنار میزدم سعی میکردم یه راه واسه ی خودم پیدا کنم



به راه رفتن ادامه دادم


ویکم بعد خودمو جلوی یه غار دیدم...


امیدوارم این غار از اونا نباشه که یه خرسه گریزلیه گنده توش میخوابه!!!


وارده ورودیه غار شدم،یه صدای شرشره خفیفه آبو میشد شنید......اونجا یکم تاریک بودو درست نمیتونستم ببینم پس جلو تر رفتم ...


واووو!!!! این منظره........ محشره!!!!!!


یه چشمه ی جوشانه زیبا جلوی چشمام بود که قسمته بالاییش باز بودو اشعه های خورشید به سطحه اون آبه زلال میخوردو منعکس میشد......

Where We Are?!Where stories live. Discover now