🎭 Chapter: 2 🎭

1.3K 307 260
                                    

___________________________________

دوستان چرا به این نکته توجه نمی‌کنید که داستان کامل بازنویسی شده و به فیکشنی که مناسب با حال و هوای کُره باشه نزدیکه..
و باید عرض کنم قطعاً یکسری موارد بین فرهنگ کُره و ایران مشترکه.😊

همه جای دنیا کلمه عزیز، عزیزه و عزیزم خطاب می‌شه.
کوزه سفالیم مختص ایران نیست گلای من.. می‌تونید تو کل سریالهای کُره‌ای همچین گلدونهایی پیدا کنید.🙃

پیامهاتون رو از باب آگاهی نداشتن میذارم، لطفا از این به بعد دقت کنید چی تایپ می‌کنید برای کسی که وقت و زمانش رو برای شما گذاشته‌.

من چون عاشق آن روی سکه هستم.. تصمیم گرفتم همچین کار دشواری رو براتون ادیت و بازنویسی کنم. پس با پیام‌های ناآگاهتون کاری نکنید اول راه پشیمون بشم. :)

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ

شب مین هی وارد اتاقش شد و بدون اینکه سهون حرفی بزنه به دیوار تکیه زد و پشت هم درحال وراجی کردن بود.
سهون هیچ ری اکشنی به حرفهاش نشون نداد.. و سعی داشت بدون اینکه توهینی کنه از شرش خلاص بشه.

همچنان داخل کشوها دنبال پاکت سیگار می‌گشت. ولی مگه این زن اجازه میداد تمرکز کنه..
واقعا نمیخواد بفهمه که تو این شرایط اصلا به فکر ازدواج نیست...!
مخصوصا که از شوهر عمه ش به هیچ وجه خوشش نمی اومد.

بالاخره چیزی که دنبالش بود رو یافت و با یک عذرخواهی کوچیک به حیاط پناه برد.

●●●

مدتی میشد گوشه ی حیاط ایستاده بود و سیگار می کشید. شخصی رو زیر نور مهتاب کنار درخت گیلاس دید. به سمتش رفت و متوجه شد، اون شخص کسی نیست جز پسر بی ادب و گستاخی که ماشینش رو خط خطی کرده..

باز خشم و حرص برگشت.. نگاه پرغضبی بهش انداخت.. سیگار رو روی لب گذاشت، کام عمیقی گرفت و دودش رو پرحرص بیرون فرستاد.

از همون لحظه که سهون وارد حیاط شد، حضورش رو حس کرده بود.
اما حتی زحمت برگشتن و توجه نشان دادن رو به خودش نداد.. به هیچ وجه براش مهم نبود سهون اونجا ایستاده.. بدون اهمیت دادن به سهون، با چاقوی ریزی که دستش بود به حک کردن اسمش روی تن درخت ادامه داد.

بالاخره طاقت نیاورد و با تموم شدن سیگارش، شروع کرد به تشر زدن:

_ مگه مریضی! چرا داری اون زبون بسته رو خط خطی میکنی؟

کای با صدای بلند و بدون هیچ شرمی خندید.

+ خواستم ببینم فضول و خبرچین این خونه کیه که مشخص شد.

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ🎭Where stories live. Discover now