🎭 Chapter: 20 🎭

1.1K 232 263
                                    

___________________________________

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ


حتی نا نداشت نگاهش رو از چشم های سهون بدزده..
اون چشم های وحشی شده رو نمی شناخت. هیچ وقت سهون اینقدر بی رحم نمیشد. تو هر شرایطی حواسش بهش بود، چرا حالا نمی دید که دیگه نمیتونه؟ اصلا بریده و تحملش تمومه.
وقتی زیپ شلوارش رو باز کرد و یقه ش رو کشید تا مقابل دیکش قرار بگیره.. چند لحظه خشک شد.
نفسش بریده بریده شده به سختی اکسیژن به سینه می کشید.
تا حالا تجربه ش رو نداشت و دوست نداشت امتحان کنه..
لااقل نه اینجور نه با این شرایط.
نه وقتی سهون اینقدر عصبانیه و نیت فقط تنبیه و تحقیره.
دست روی رون های سهون گذاشت و سرش رو به شدت تکون داد.. تقلا میکرد واسه رهایی واسه دور شدن.
سیلی که به صورتش خورد گیج و منگش کرد، صدای سهون به سختی به گوشش می رسید و با تاخیر تو ذهنش پردازش میشد.

_ پس دوست داری هر زهرماری رو کوفت کنی؟!
چی گفتی بهم دقیقا؟؟
آهان خوب کردی.. دوست داری اصلا!؟
حالا اینم بخور تا یه حالی هم به ددیت داده باشی.

خواست حرف بزنه که دهنش با چیزی که تصورش رو نمیکرد پر شد.
چشم های قشنگش تا آخر باز شده، ناباورانه در چشم شکنجه گرش زل زده بود.
لب ها نه.. اما نگاهش التماس میکرد.
در جستجوی رحمی، کمکی، نفسی تقلا میکرد..

حنجره در اعتراض به این حمله ی وحشیانه رفلاکس معده رو تحریک کرد.
بعد مدتی که عمری بود.. بیرون کشید و اجازه ی نفس کشیدن داد. به شدت سرفه میکرد و بقیه ی موادی که میان راه مونده بود رو بالا آورد.
اما این پایان ماجرا نیست، این مکث سهون، فقط یک استراحت کوتاه بود.
وقتی بالاخره رضایت داد و معافش کرد همون جا روی زمین ولو شد.
اکسیژن رو نفس نمی کشید قورت میداد.
چشم های پر از اشکش حتی زحمت باز شدن رو به خودشون نمیدادن.
فقط خواب می خواستن و استراحت.
سهون بازوش رو گرفت و کشید و بلندش کرد. روی تخت انداخت و شروع به کندن دکمه های لباس خودش کرد.

_ خُب؟ دیگه چی گفتی بهم؟؟؟
پس دوستاتتم خودت انتخاب میکنی این روزا؟
آره؟؟
این غلطا واسه بیبی ای که اختیار حفره های جسمش دست ددیشه زیاد نیست؟

تمام تنش از درد و زخم می سوخت، معده ش درد میکرد و حال خوبی نداشت.
سرش گیج می رفت و اسید معده، دهن و حلقش رو به طعم  زهرمار درآورده بود.
پاهاش رو باز کرد و اومد روش خوابید.
با تماس دو تن عریان فهمید که کاملا لخت شده.. دیگه چشم هاش کمکی نمیکرد و نیمه بسته مونده بود.
باید چیزی میگفت تا جلوی سهون رو بگیره.

+ ددی ببخشید. غلط کردم.
شما انتخاب میکنید..
اصلا همه چی دست شماست، حتی انتخاب دوستام.

کلمات میان ناله ای که از درد کشید گم شد.
خنجر بود که تو پایین تنه ش فرو رفت نه دیک سهون.

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ🎭Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt