___________________________________
ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ
باز نزدیک شد.. چشم هاش رو بست در انتظار یک بوسه. سهون اما دوباره راهش رو کج کرد.. سرازیر شد به سمت گردن. بوسید و مزه کرد و چشید. قلب کای این میون برای آزادی تقلا میکرد.
بی حرکت موندن هر لحظه سخت تر میشد. سکوت و آرامش که غیر ممکن بود. آه کشید و نالید.
سهون دست روی دهنش گذاشت و آههای لذتش رو خفه کرد. لذتی که بر جسمش وارد میشد خارج از تحملش بود.
آتش ذره ذره به زیر پوستش دوید. انفجاری در کار نبود.. آروم آروم می سوزوند.بالاخره از گردن دل کند فقط برای اینکه بالا بیاد و از لب ها کام و نفس بگیره.. اول از پشت دست روی دهان بوسه زد. کای به این حرکت خندید.. حتی از پشت انگشتهاش هم لبخندش دیده میشد.
دستش رو برداشت و لب ها رو بوسید.
همراهیش میکرد.. شاید نه به خوبی سهون.. اما خیلی هم ناشی و نابلد نیست.
تمرین زیاد داشت. نمی دونست با کی! اما احتمالا شخصی تو زندگیش بوده.از لب ها سیر نشد اما کار زیاد داشت و وقت کم بود.
به سینه حمله کرد.. می بوسید و میمکید. عجیب شیرین و نرم و خوش طعم بود..
باز تقلا کرد، برای رهایی نه.. فقط برای کمی استراحت.
اما سهون ول کن نبود. می خواست این بدن رو تطهیر کنه. با آب دهان هر جایی رو که یک روز غریبه ای متجاوز با زبون و دهن نجسش کثیف کرده بود رو می شست و تمیز میکرد.کم کم مکیدن ها قوی تر شد.. گاز هم می گرفت و بین دو دندون له میشد گوشت و پوست بدبخت.
سعی کرد خودش رو رها کنه.. از لذت و درد زیاد به تکاپو افتاده بود. مثل ماهی از آب بیرون افتاده خودش رو بالا پایین میکرد.
سهون یک لحظه دست نگه داشت. در ایجاد آلودگی صوتی داشت زیاده روی میشد.
صداهای ایجاد شده گوشش رو نوازش میکرد اما باید فکر مهمان های خونه هم میبود.
با اخم بالا اومد و چشم در چشمش تشر زد: آرومتر.
با مظلومیت هرچه تمام تر آروم گفت: ببخشید.دست هاش رو دور گردن سهون گذاشت. عجیب امشب می خواستش.. ترسی از ناراحتی و خشمش نداشت. می ترسید کار رو نیمه تمام رها کنه که طاقت این یکی رو اصلا نداشت.
+ ددی خُب نمیشه آروم و بی صدا بود. لعنت به هرچی آدم مزاحم و مهمون ناخوانده ست.
_ این حرفا رو با هیونگم بودی؟
نگاه از سهون گرفت و به گردن و سینه ش چشم دوخت. به نظر می رسید اینطوری میشه بهتر مظلوم نمایی کرد.
+ نه. کلا گفتم. وگرنه اونا که مزاحم نیستن. فقط اتاقمون رو اشغال کردن.
حالا هم نباید صدامون در بیاد نکنه بیدارشون کنیم و رو سرمون خراب شن. اصلا مزاحم کجا بود!با اینکه خنده ش گرفته بود خودش رو کنترل کرد.
از روش بلند شد و رفت. با تعجب بهش زل زده بود وقتی تو آشپزخونه ناپدید شد.
برق قطع بود و تاریکی مطلق، هیچی دیده نمیشد. باز شروع کرد فحش دادن و لعنت کردن.. بیشتر هم به جسی که از همه منفورتر به نظر می رسید.
سهون اینبار که برگشت چیزی دستش بود..
با کنجکاوی بهش نگاه میکرد. اومد روی شکمش نشست و حالت دراز کشیدنش رو تعدیل کرد. دست هاش رو بالا آورد و با پارچه به پایه های کاناپه بست. اینقدر تو شوک این حرکت بود که حتی مقاومت نکرد. یک دستمال دیگه از جیبش خارج کرد و تو دهنش گذاشت. مزه ی خاصی نمیداد.. بوی پودر لباسشویی میداد. نرم بود و کمی سرد.
YOU ARE READING
ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ🎭
Fanfiction📚 عنوان: #آن_روی_سکه 🎭 #Completed 👬 کاپلها: سکای، چانبک 🔍 ژانر: انگست، ددیکینک، خشن، رُمنس، سوپرنچرال، اسمات ✒ بازنویسی: تـــدی 🐻 ✍🏼 خلاصه: درد و شکنجه بده، ولی اینکه ندونی به کدامین گناه داری تنبیه میشی بدتره. فراموشی بده، ولی اینکه دوست و...