🎭 Chapter: 18 🎭

1K 252 251
                                    

___________________________________

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ

روز طولانی و خسته کننده ای بود.
امروز کلا کارش به خاطر مشکل مراجعه کننده گان سنگین بود.
روی صندلی ولو شد و کمی به شونه و بازوهای خسته کش و قوس داد که خانم یانگ بعد زدن در داخل شد.

- خسته نباشید آقای دکتر.

+ ممنون. خانم یانگ قهوه داریم؟

لبخند مهربونی زد.
- الان میگم واستون بیارن.

+ خیلی گشنمه.

اینبار خندید.
- یه شیرینی پزی همین نزدیکیا هست. میگم براتون کمی کیک بگیرن.

+ لطف میکنید..کلا هلاک شدم امروز.
هم گشنمه هم خستمه هم خوابم میاد.

- برید خونه استراحت کنید امروز بیشتر بیمارا سهم شما شد حق دارید خسته باشید.
آه داشت یادم می رفت سرهنگ اینجان‌ و میخوان شما رو ببینن.

چند لحظه مکث کرد و بهش زل زد ببینه داره شوخی میکنه یا نه.
وقتی مطمئن شد کاملا جدیه سر و پیشونی رو به میز جلوییش کوبید.

+ نههه.‌ این آدم نه.. لااقل امروز نه.
به خدا همدیگه رو میکشیم.
آخرش جسد ما دوتا رو از اینجا میبری بیرون.
خدایا چرا اینجوری میکنی با من؟ چرا از من متنفری! من که کاریت نکردم.

به سختی جلوی خنده ی شدیدش رو گرفت.

سرش رو بلند کرد و با لب های آویزون بهش زل زد.
+ دکتر جین یونگ کجاست؟ چرا فامیلای دیوونه شو ریخته تو مطب؟؟ بگو بیاد جمعشون کنه خُب.

- هستن اتفاقا ولی سرهنگ میخواد شما رو ببینه.

دوباره سرش رو کوبید به میز. اینبار صدای بلندتری داد این برخورد چوب و جمجمه.
خانم یانگ در رو بی صدا باز کرد و سرهنگ از فرصت استفاده کرد و داخل شد.
کای متوجه ی این خروج و ورودها نشد.
هنوز غرغر میکرد.

+ خانم یانگ باور کن خیلی رو مخه این آدم.
نمیتونم تحملش کنم. بعضی وقتا دوست دارم خفه ش کنم. به نظرت اگه بکشمش اعدامم میکنن؟ یا میتونم طوری صحنه سازی کنم که فکر کنن سکته کرده؟

× فکر نکنم بشه. امکانش هست به خاطر کالبد شکافی بعدش متوجه بشن به مرگ طبیعی نمردم.

سرش رو سریع بالا آورد و چشم در چشم چانیول شد. چند لحظه با دهن باز بهش زل زد.
پوزخندش رو که دید به خودش اومد و سعی کرد موضوع رو بی اهمیت جلوه بده.

+ عه؟ مطمئنید؟؟

روی صندلی روبروی میزش نشست و پا روی پا گذاشت.
× بله مطمئنم.
+ چه بد.

خندید.. از اون خنده های عجیب که واسه یک سرهنگ زیادی غیر رسمی بود.

× بد واسه شما.. خوب واسه من، که شانس زنده بیرون اومدنم از زیر دست شما رو بالا میبره.

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ🎭Where stories live. Discover now