🎭 Chapter: 21 🎭

933 226 185
                                    

_____________________________

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ

روز بعد کلی برگه ی مرخصی مخصوص کریسمس
امضا کرد. یکی از برگه ها به نام اون پسر بود. از وقتی اینجا منتقل شده مرخصی بهش تعلق نگرفته.. پنج ماه قبلش تو پادگان قبلی هم همچنین. دقیقا قبل هر مرخصی یک مشکلی درست میکرد.
یعنی ممکنه این کارها رو از عمد کرده باشه؟!
اصلا کیه که نخواد بره خونه و دور بشه از این جهنم!...
مگه اینکه از جهنم بدتری فراری باشه.

باز فکرش پرواز کرد به دور دست ها و دوره های آموزشیش..به اون روز شوم.. به اون تماس.

《 فلش بک 》

صدای جونگین از پشت گوشی میلرزید.. می تونست حس کنه یه چیزی آزارش میده.

× چی شده جونگین؟ مریضی!
- نه.
× پس چته عزیزم!

چند لحظه مکث و نفس هایی که بوی گریه میداد.

- چانیول میتونی بیای؟؟
× امتحاناتم شروع شده عزیزم. همین که تموم بشه پیشتم.
- باشه.

× جونگین؟؟ نمیخوای بگی چی شده؟!
- هیچی.
× نگو هیچی. بهم اینو نگو.. اینجوری دیوونه م میکنی.

- چانیول، داداشم!
× چش شده؟
- مونده خونمون، نمیخواد برگرده شهر.
× خُب! اذیتت میکنه؟

باز سکوت...
× جونگین جوابمو بده. اگه اذیتت میکنه بیام حالشو بگیرم.

بغض تو صداش اینبار بیشتر مشخص بود.
- چانیول من مایه ی آبروریزیم؟؟
من ننگم؟ نجسی که باید پاک بشه؟

دلش رو فشرد این حرف ها.. نه اینکه اولین بار باشه که میشنوه. اما از زبون معصوم ترین آدم زندگیش، نا آشنا و غیرقابل تحمل بود.

× این چرت و پرتارو کی بهت گفته؟ داداشت؟
- همه میگن. همه میگن چانیول.. بعضیا با نگاه، بعضیا با رفتار، بعضیا هم مثل جانگمین با زبون.
× غلط کردن.. آتیششون میزنم.

- چانیول؟؟
× جانم.
قول میدی مراقب خودت باشی؟... خوب درس بخونی؟؟ بهترین سرهنگ دنیا بشی و با آدمایی مثل من مهربون باشی؟!

لبخند زد، گرم و تلخ و پردرد.

× قول میدم.. اگه قول بدی هیچ وقت تنهام نذاری.

باز صدای نفس های تند شده ی پر اشک..

× گریه میکنی؟
- نه. باید برم. خداحافظ.

ȶɦɛ օȶɦɛʀ ֆɨɖɛ օʄ ȶɦɛ ƈօɨռ🎭Where stories live. Discover now