Part 14

209 60 6
                                    

                      ** لغو انسداد **

یونگی : بابت دیشب متاسفم

هی یونگی چی داری میگی ؟ تو متاسفی پس چرا با خودت گفتی که میخوای بهش چیزایی واقعی رو یاد بدی؟؟ زود حرفت رو اصلاح کن

یونگی : اره..متاسفم. عصبانی بودم و باید
سر کسی خالی میکردم.

واقعا از دست کسی عصبانی بودم یا فقط
از اعتماد دوباره ترسیدم؟ لعنتی تو دیشب با
قلبش بازی کردی از کجا معلوم گزشته سیاهش
رو جلو چشماش نیاوردی و اون با چشم های خیس
نخوابیده؟
خوب اصلا برام مهم نیست مگه برای کسایی که بلا های
بدتر سرم اوردن مهم بود..؟ دارم مثل اونا میشم....یه اشغال‌...
سه ساعت از پیام دادنم میگزشت و من مثل دیوونه ها تو صفحه چت خودم و خودش میرفتم تا ببینم اون جواب داده یا نه
دلیل کار هام رو نمیفهمیدم من چیکار میکنم سوالی بود که همش از خودم میپرسیدم حتی میتونستم تضادی که بین چت هامون رو بقیه روز ها هست رو ببینم و حرف های مثبت به خاطر اون و حرف های منفی به خاطر من....
تقصیر خودشه منو امیدوار میکنه.
صدای نوتیف منو ذوق زده ، هیجان زده و از فکر هام بیرون کشید با پرش به سمت گوشی رفتم تا ببینم جیمین جوابم رو داده یا نه
تو صفحه چت رفتم و دلیل تپش سریع و بالای قلبم رو هیچ جوره نمیفهمیدم احتمالا به خاطر اینه که به سمت گوشی پریدم. اره همینطوریه ولی...چرا به سمت گوشی پریدم؟؟ اینو دیگه نمیتونم جواب بدم.

جیمین : اشکالی نداره من خیلی زود فراموش میکنم فقط امیدوارم حالت الان خوب باشه
راستی چطوری؟

بهت زده نگاه کردم ، نه تنها این پسر مهربونه بلکه بخشنده هم هست ولی اخه چرا
چطوری دارم میمیرم از این همه سوال..

یونگی : خوبم...

دروغ دروغ دروغ ، حالم از خودم به هم میخوره لعنتی چقد دروغ میگی؟

یونگی : بازم متاسفم..خودت چطوری؟

جیمین : منم خوبم...

یونگی : راستی...دوست دارم...

بهت زده به پیامم نگاه کردم چی؟

جیمین : چی؟؟؟؟

زود بلاک کردم تا سوال نپرسه

You....Where stories live. Discover now