Part 25

173 55 4
                                    

پنج دقیقه بود که من این پیام رو تایپ کرده بودم ولی...برای جیمین نفرستادم چرا؟
یونگی نترس اون جدی بود و توهم اینو میتونی بفهمی چرا چیزی که میخوای رو بهش نمیگی؟ حداقل دیگه میتونی راحت بخوابی.

یونگی : اقای پارک حاضر هستی پارنتر من باشی...؟

جیمین : خوب...

یونگی به همون پیام یک کلمه ای خیره شده بود

جیمین : قبول میکنم.

چی میگی؟ داری شوخی میکنی جیمین؟
جیمین میدونی داری کنترل احساساتم رو به دست میگیری؟ هیچ میدونی الان نمیتونم جلو گریه کردنم رو بگیرم؟ الان همه صحنه های بد زندگی جلو چشمم میاد و دارن بهم میگن که روز های خوش قراره بیاد...من خیلی وقت بود که گریه نکرده بودم...

یونگی : خوب...قلبم دیگه ضربان نداره

جیمین : حالت خوبه؟

یونگی : نه صادقانه دارم جواب میدم حالم اصلا خوب نیست.

یونگی : جیمین اگر داری شوخی میکنی بهتره تمومش کنی

جیمین : نه من اصلا شوخی نمیکنم

یونگی : من بهت اسیب میزنم....

You....Where stories live. Discover now