part 49

154 32 10
                                    


ایستادم و به سمت جایی که کمتر ادمی اونجا پیدا میشد رفتم

دیدم که جیمین همونطور روی نیمکت نشسته با دو دلی به سمتش رفتم اون همونطور توی حالت قبلش مونده بود هنوز نمیتونستم خیلی راحت به ادما دست بزنم پست ته استینش رو کشیدم و بلندش کردم.

_عام..میدونی من تو جاهای شلوغ خیلی عملکرد خوبی ندارم مشکلی نداری بیای یه جای خلوت تر؟

اون سکوت کرد فکر کنم از برخوردم ناراحت شده بود ناخوداگاه تیکه پارچه استین جیمین رو تون دستم فشار میدادم انگار من اون بچه ای بودم که هر لحظه احتمال گم شدنش رو میداد و دست مامانشو طوری میگرفت که انگار لحظات اخر بودنشه
اون اطراف دوتا ساختمون نیمه کاره بود که حدود پنج سالی همونطوری ول شده بود و علف های کوتاه زمینش رو پوشونده بود و چنتا درخت بلند اون اطراف بود
وقتی به اونجا رسیدم جیمین رو به روی من و پشت به دیوار ایستاد

_ لطفا یک بار دیگه بدون هیچ حرف اضافه ای حرفت رو بزن چون ممکنه تا الان از حرفات اشتباه برداشت کرده باشم و اون موقع هم من و هم تو داغون میشیم.

جیمین نفسش رو صدا دار بیرون داد و بعد پلک زده و با چند ثانیه مکث چشماش رو باز کرد

+ خب.. باشه
سرم رو تکون دادم و خواستم بهش بگم که "ادامه بده"
ولی قبل از اینکه بتونم چیزی بگم جیمین رو در حال نزدیک شدن به خودم دیدم
اون نزدیک بود خیلی نزدیک حالا اون بود که استین لباس منو میکشید
خیلی بدون اراده و ناخواسته سرم رو به محکمی به سمت دیگه ای چرخوندم و همین باعث شد که جیمین لحظه ای تردید کنه
تردید برای چه کاری ؟ نمیدونم
انگار داشت با خودش میگفت اشتباه کردم
نمیخواستم همچین حسی پیدا کنه و با سختی سرم رو دوباره به سمتش اوردم و به اغوش کشیدمش

_ ی..یه بار د..دیگه پیامی که بهم دادیو ت..تکرار کن.

اونیدر لکنت داشتم که میخواستم از خجالت به داخل زمین فرو برم.
جیمین ازم دور شد و بعد خندید

+ گوشه لبت داره تیک برمیداره واقعا اینقدر ترسیدی؟

دستمو روی صورتم گزاشتم و روی زانو هام فرود اومدم و نشستم رو زمین

_ چرا فقط..فقط حرفتو درست نمیزنی؟

+ من ازت خوشم میاد نمیخوام..باهم دوست عادی باشیم

_ الان باید چیکار کنم؟ این ممکنه؟ میتونی بهم حق بدی..؟ بهم حق بده که باورم نمیشه انگار یکی داره ازم فیلم میگیره تا بعدا پخشش کنن و مسخرم کنن راستشو بگو داری اینکارو میکنی که بعدا با دوستات بهم بخندی؟ یا نکنه این حرفات یه بهونست تا حواسم پرت بشه؟ الان از لای درختا و پشت دیوار چند نفر پیدا میشن که بیان منو تا حد مرگ بزنن؟ من به این حرف عادت ندارم معنیشو نمیفه..

یه چیزی دقیقا مقابل صورتم بود..که منو میترسوند یه چیزی که بینیمو لمس میکرد و نفس های گرمی بهم برخورد میکرد

____________________

میدونین از پایان داستانی که نوشتم خوشم نمیاد ایده ای ندارید اخرشو عوض کنم؟:">
پارت بعدی میشه پارت اخر و قطعا اخر داستان نیست یادتونه گفته بودم یه فصل دیگه داره؟:")
ممنونم که تا اینجا باهام بودین♡

You....Where stories live. Discover now