Part 48

126 34 7
                                    

+ عام..یونگی..من میخواستم یه چیزی بهت بگم

طوری که جیمین جملشو کامل کرد منو میترسوند..چی میخواست بهم بگه؟ نمیتونم فکر اروم کننده ای داشت باشم

_ نه بزار من اول بگم یه چیزیو

سر جیمین با ارومی اومد بالا و چهرمو زیر نظر گزروند و بعدش دوباره به نوک انگشتاش خیره شد

+ بگو

_ من...میخواستم ازت یه عکس بگیرم..

توی مغزم خودمو نفرین میکردم...چرا وسط حرفش پریدم.. ایده عکس گرفتن ازش.. فقط خیلی یهویی به مغزم رسید از اخرین باری که تصمیم به چنین کاری گرفته بودم سه سال میگذشت

+ یه عکس..؟ برای چی؟

برای چی؟...دلیلش چیه..نمیدونم ... شاید هم دلیلشو خوب میدونم اره من خیلی خوب میدونم که چرا عکست رو میخوام ذوقی که خیلی وقت پیش کور شده بود و هر چند سال یک بار روزنه نوری ازش میومد بیرون الان دوباره حس گرمای ضعیفی ازش حس میشه

_ فقط لازمش دارم

+ باشه رسیدم خونه یه عکس خوب میدم

_ ممنونم حالا اگر میخوای حرفت رو بگو

+ فکر میکنم اشتباهه اگر بگمش..ولی باور کن من دارم راستش رو میگم دیگه مثل دفعه قبل دروغی نیست

اون خیلی مضطرب بود دلم میخواست یکم ارومش کنم تا بتونه حرفش رو درست بزنه ولی مشکل اینجاست که منم مثل خودش دارم استرس درونم رو کنترل میکنم

_ میدونم حتما دلیلی داشته که این حرفو زدی حتی اگر هم بی دلیل بوده مشکلی نیست ، ادم ها کار های بی دلیل زیاد انجام میدن کار های احمقانه ای که ممکنه به خاطرش خودشونو سرزنش کنن و اگر تو داری خودتو سرزنش میکنی..من از این بابت ناراحتم
یه چند روز از اون اتفاق گزشته ما باز همو دیدیم و باز باهم حرف زدیم
دقت کردی به حرفام؟ گزشته..و دیگه اهمیت نداره.
نفس عمیقی کشید و صاف تر نشست

+ خب..یادته..یه بار یه چی درباره احساساتمون حرف زدیم.. احساساتی که بین خودمون بوده..؟

صدای ضربان قلبم اجازه نمیداد درست فکر کنم
انگار دیگه جای فکر نبود

+ اره معلومه که یادمه چطور

_ هنوز هم اونطوری هستی؟

+ من...از خودم خیلی خبر ندارم ولی فکر کنم که باشم

اتفاقات خیلی کند بود یا شاید من بودم که انگار توی زمان گیر کردم منظورش از اون حرف ها چی بود منظوری داشت؟

_ یونگی من نمیتونم جلوی خودم رو بگیرم

خدای من چطور میتونم از ایم وضعیت محو بشم؟ طوری که اصلا انگار اینجا نبودم لب هام تکون نمیخورن حرفی از دهنم بیرون نمیاد این عذاب اوره
با تقلا کردن تونستم چند کلمه ای به زبون بیارم

+ ش...شاید که تو اشتباه میکنی امکان داره واقعا؟

_ فکر میکنم منظورمو گرفتی و اره من هنوز هم مثل اون موقع که اون پیامو دادم هستم یا شاید خیلی بیشتر

+ منم...همینطور ، میدونی من خیلی گیجم ایا واقعا احساسی که تو داری مثل منه؟ ایا واقعا احساسی که تو داری عشقه؟
دستمو بعد از گفتن کلمه عشق جلو دهنم گزاشتم و با اخم ریز و چشم های نیمه باز به سنگ فرش های روی زمین چشم دوختم‌.

_ فکر میکنم که توهم مثل من باشی

جیمین داشت چیکار میکرد؟ روی یه نیمکت کنار یه خیابون؟ داشت چیکار میکرد؟؟
اون ، اون داشت بهم نزدیک تر میشد
کنار این همه ادم اگر کسی مارو ببینه بد میشه خیلی بد اصلا دلیل نزدیک شدن جیمین به سمت خودم برام قابل هضم نبود
ایستادم و به سمت جایی که کمتر ادمی اونجا پیدا میشد رفتم
دیدم که جیمین همونطور روی نیمکت نشسته

______________________

اصلا کامنت نمیزارین..ممنون میشم واقعا اگه یکم از نظراتتون رو بگین و دیگه‌‌ همین

You....Where stories live. Discover now