Part 40

161 59 2
                                    

عر بزنین واسه ی این پارت لفطن "^"

________________________

اون پسر با کاپشن مشکی و شال گردن قهوه ای یونگی بود...؟

سفیدی انگشت هاش همه تصوری بود که من از یونگی داشتم...قد بلندی که مشخص بود حتی با اینکه نشسته بود...
کسی به غیر از اون پسر نبود که منو ببینه و من دراوردن گوشیش رو دیدم...دیدم که چیزی تایپ کرد و بلافاصله صدای نوتیف گوشیم اومد.....نود درصد حدس میزدم که یونگی نیست ولی برای همون ده درصد خواستم برگردم

+مامان میشه تو بری خونه من باید برم یه چیزایی بخرم برای مدرسه

_ الان یادت افتاد؟

+ خواهش میکنم تو برو من زود میام

_ باشه

بدو بدو کردم و همون پسر که به نظرم یونگی بود رو دیدم فقط خیلی خم شده بود شاید اگر کوچیک تر بود راحت از میون میله های پل به پایین پرت میشد هیچ فکری نمیکردم جز خود کشی اون پسر
دستامو به شالگردنش قفل کردم و عقب کشیدمش

+ هی ممکنه پرت بشی..

سرفه هایی کرد که ترسیدم شالگردن رو محکم کشیده باشم
پسر بدون اینکه نگاهی بهم بکنه چشمشو به نودل ریدخته شده روی زمین و پاهاش دوخت...
پس داشت نودل میخورد...واسه ی همین خم شده بود..؟
هندزفری رو از توی گوشش دراورد و باصدای گرفته و ارومی گفت

_ نشنیدم چی گفتی...

+ فکر کردم که...

با حجوم نگاه چشم های درشتش به صورتم حرفی که میخواستم بگم رو خوردم

چشمش رو ازم برداشت و با گوشیش به کسی زنگ زد که خیلی سریع صدای گوشی خودم بلند شد
نودل هارو انداخت اونور و ایستاد شک نداشتم که یونگیه...اون خودش بود و الان من در حضورش یه دروغگو بودم...
من که نشسته بودم روی زمین از پایین نگاهش کردم
شال گردنشو کامل از روی صورتش برداشت و دستامو گرفت و بلندم کرد

_ سلام..جیمین..

+ ببخشید..یونگی..





You....Where stories live. Discover now