کوله پشتی رو برداشتم و رفتم سر کلاس خسته کننده واقعا جالبه من تقریا ۶ ماهه این کلاسای مسخره رو میرم و هنوز با یه ادمم حرف نزدم و خب...شاید این خوب باشه
صدای نوتیف...اونقدر رو مخ بود که دیگه باید گوشی رو کاملا سایلنت کرد+ هی یونگی میشه باهم بریم کلاس؟
_ سلام ته مین ، نه نمیشه.
کفشامو پوشیدم و بندهاش رو بستم و بعد حرکت کردم که صدای اون پسره اومد
+ چرا گفتی نه؟
_ ...
+ چرا جوابمو نمیدی؟
_ چون پشت سر منی و من نمیتونم بهت نگا کنم و باهات حرف بزنم.
ته مین با قیافه قرمز از سرماش اومد جلو
+ خب؟
_ ...
+ جوابمو بده چرا گفتی با من نمیای کلاس؟
_ هوم؟ چون خوشم نمیاد
+ ولی من ازت خوشم میاد
_ تو یه اسکلی که تو دو ماه همکلاسی بودن با من بهم حس پیدا کردی؟
خنده ای کردم و ادامه دادم
_ اوکی منم باورم شد+ الان بیشتر از ۲ ماه میگزره
_ مگه من مجبورم جوابتو بدم؟
+ اره ، تو تاحالا عاشق نشدی؟ کوچک ترین توجه تو به من میتونه هیجان زدم کنه
کمی مکث کردم....اره خب..عشق؟ نمیدونم
_ مسخره نکن مشخصه که جرعت حقیقت بازی کردی+ نه اینطور نیست
_ هیچ احمقیو ندیدم هم خیلی زود اعتراف کنه و هم خیلی راحت احساساتشو بیان کنه
+ باور کن راست میگم
جلو رفتم و دستشو لمس کردم که یهو با چشمای مسخرش بهم یه جوری زل زد انگار یه جای دیگش لمس شده
_ شاید خیلیم دروغگو نباشی
....
_ولی ببخشید من خیلی استریتم.به در کلاس رسیدیم و من ترجیح دادم دیگه باهاش حرف نزنم
YOU ARE READING
You....
Fantasy(پایان یافته) معلم ادبیاتم همیشه میگفت ، مجازی ینی غیر واقعی ، و من یک دوست مجازی داشتم و کاش فقط یک دوست میموند ! ... کاپل : ⚣︎𝕪𝕠𝕠𝕟𝕞𝕚𝕟⚣︎ نویسنده : ☕︎☁︎𝕝𝕠𝕥𝕚𝕤𝕙𝕚𝕒☁︎☕︎