Part 43

148 49 5
                                    

کوله پشتی رو برداشتم و رفتم سر کلاس خسته کننده واقعا جالبه من تقریا ۶ ماهه این کلاسای مسخره رو میرم و هنوز با یه ادمم حرف نزدم و خب...شاید این خوب باشه
صدای نوتیف...اونقدر رو مخ بود که دیگه باید گوشی رو کاملا سایلنت کرد

+ هی یونگی میشه باهم بریم کلاس؟

_ سلام ته مین ، نه نمیشه.

کفشامو پوشیدم و بندهاش رو بستم و بعد حرکت کردم که صدای اون پسره اومد

+ چرا گفتی نه؟

_ ...

+ چرا جوابمو نمیدی؟

_ چون پشت سر منی و من نمیتونم بهت نگا کنم و باهات حرف بزنم.

ته مین با قیافه قرمز از سرماش اومد جلو

+ خب؟

_ ...

+ جوابمو بده چرا گفتی با من نمیای کلاس؟

_ هوم؟ چون خوشم نمیاد

+ ولی من ازت خوشم میاد

_ تو یه اسکلی که تو دو ماه همکلاسی بودن با من بهم حس پیدا کردی؟
خنده ای کردم و ادامه دادم
_ اوکی منم باورم شد

+ الان بیشتر از ۲ ماه میگزره

_ مگه من مجبورم جوابتو بدم؟

+ اره ، تو تاحالا عاشق نشدی؟ کوچک ترین توجه تو به من میتونه هیجان زدم کنه

کمی مکث کردم....اره خب..عشق؟ نمیدونم
_ مسخره نکن مشخصه که جرعت حقیقت بازی کردی

+ نه اینطور نیست

_ هیچ احمقیو ندیدم هم خیلی زود اعتراف کنه و هم خیلی راحت احساساتشو بیان کنه

+ باور کن راست میگم

جلو رفتم و دستشو لمس کردم که یهو با چشمای مسخرش بهم یه جوری زل زد انگار یه جای دیگش لمس شده

_ شاید خیلیم دروغگو نباشی
....
_ولی ببخشید من خیلی استریتم.

به در کلاس رسیدیم و من ترجیح دادم دیگه باهاش حرف نزنم

You....Where stories live. Discover now