سعی کردم پر شوق و خوشحال به نظر برسم
تا شاید بتونم اون رو خوشحال کنم.یونگی : سلام جیمیییین خوبی؟ راستش همین الان از خواب بیدار شدم.
یونگی : چقدر زود بیدار شدم راستی
یونگی : تو هنوز خوابیدی؟
یونگی : اره فکر کنم خواب باشی
یونگی : امروز باید برم کلاس
یونگی : نمیدونم چرا باید زبان کره ای رو ول کنم و برم زبان چینی یاد بگیرم
یونگی : من که نمیخوام تو کره چینی حرف بزنم
یونگی : ولی متاسفانه باید برم کلاس زبان چینی...
یونگی : من برم صبحانه بخورم.
بدو بدو کردم و سمت یخچال رفتم شیر رو گرم کردم و داخل قهوه ای که اماده کردم ریختم و همراه با کیک خونگی مامانم خوردم.
و باز با شور و شوقی که تاحالا تجربش نکرده بودم پای گوشی نشستم.یونگی : الان صبحونه رو تموم کردم فکر کنم باید برم یکم درس بخونم.
یونگی : باییی راستی صبحت بخیر.
YOU ARE READING
You....
Fantasy(پایان یافته) معلم ادبیاتم همیشه میگفت ، مجازی ینی غیر واقعی ، و من یک دوست مجازی داشتم و کاش فقط یک دوست میموند ! ... کاپل : ⚣︎𝕪𝕠𝕠𝕟𝕞𝕚𝕟⚣︎ نویسنده : ☕︎☁︎𝕝𝕠𝕥𝕚𝕤𝕙𝕚𝕒☁︎☕︎