چشماشو آروم بسته و به صدای زیبای امواج دریا گوش میدهاز ته دل نفس عمیقی میکشه و آروم چشماشو باز میکنه..
--- واو.. اینجا واقعا قشنگه
یکی از دور داد میزنه
---فرار کن.. فرار کن
.. یه پسر با عجله از کنارش رد میشه و فرار میکنه..با نگرانی بلند میشه و به پشت سرش نگاه میکنه
چهار نفر دارن بهش نزدیک میشن.. نمیتونه صورتشونو ببینه
با نگرانی به عقب میره
--- شماها چی میخواید؟
با صدای بلند میخندن و سمتش میان
اروم اروم به سمت عقب قدم بر میداره.. بعد شروع میکنه به دویدن.. هرچی تند تر میره بیشتر بهش نزدیک میشن
با صدای بلند داد میزنه
--- .. چی از جونم میخواید...نه ه ه
یهو با ترس چشماشو باز میکنه
یه چیزی محکم به صورتش میخوره..
وین: عاو.. باباااااا
بابای وین: وقتی میگم تا لنگ ظهر نخواب بخاطر این چیزاست..از بس میخوابی همه جور خوابی میبینی
وین با اخم: واقعا خواب بدی بود بابا..نمیتونی یکم مهربونتر باشی
بابای وین: مهربون؟؟ .. به ساعت نگاه کن.. میدونی چندتا بسته داری باید تحویل بدی؟نکنه میخوای مردم فحش بارمون کنن؟ تو آخرش در مغازه رو تخته میکنی
وین با ناراحتی بلندمیشه
مامان وین از آشپزخونه میاد بیرون
مامان وین: ولش کن بچمو.... عزیزم چی شده؟ خواب بد دیدی؟
وین: چیزی نبود..از بابا بیشتر ترسیدم
مامان وین با اخم به باباش نگاه میکنه
مامان وین: کی میخوای دست ازین کارات بر داری؟
بابای وین: این پسر پس فردا میخواد بره دانشگاه.. تا کی میخوای لیلی به لالاش بزاری؟ نمیزاری مرد بشه.. پاشو دیگه دیره
وین: باشه.. باشه..اومدم
وین با عجله بلند میشه و لباس میپوشه
مامان وین : واست ساندویچ درست کردم میزارم تو کیفت
وین با لبخند : باشه مامان..دستت درد نکنه
بابای وین: اگه امروز کارتو درست انجام بدی پول خوبی بهت میدم
وین : نمیخواد بهم پول بدی.. بهتره واسه دانشگاه جمعش کنی
مامان وین میخنده : حالا تا اونموقع
وین میخنده: باید از الان بفکر باشم