وین: با توام.... چرا مثل الاغ سرتو انداختی پایین اومدی تو
با عجله یه چیزی دور خودش میپیچه
وین: داری به چی نگاه میکنی....
برایت نیشخندی میزنه و بهش نزدیک میشه
وین با ترس بهش نگاه میکنه
وین: چیزی تنم نیس عوضی برو بیرون
برایت : ازم میترسی؟
آروم بهش نزدیک میشه
وین: از چیت باید بترسم؟
برایت آروم گوششو میبره نزدیک صورتش
برایت : نمیدونستم اینقدر بدن خوبی داری
وین یکی از دستاشو ازاد میکنه با دست دیگش محکم لباسشو گرفته
وین: عوضی..برو عقب
میخواد بهش مشت بزنه.. برایت زود جاخالی میده و دستشو میگیره
وین: ولم کن
برایت : نترس نمیخوام بخورمت
وین: گفتم ولم.. کن
برایت دست وینو ول میکنه و آروم برمیگرده
وین نفس نفس میزنه
وین: لعنتی
برایت: لباستو بپوش.. نمیخواد اینقدر بترسی
وین با اخم: عوضی
برایت میخواد برگرده
وین: برنگرد
برایت لبخند میزنه.. وین با عجله شورتشو پاش میکنه..برایت زود برمیگرده
وین: هی.. گفتم...
برایت وینو میچسپونه به کمد.. کمرشو آروم لمس میکنه
وین: داری چیکار میکنی؟ هی.. دستتو بکش....
برایت نیشخندی میزنه و به وین خیره میشه
وین با ترس: بابا مامان....یادت رفته اونورن..صدامونو میشنون
برایت: خب ...که چی؟
وین: دست بردار میگم... نمیخوای که اونام بفهمن چه ادم منحرفی هستی
برایت: فقط تو بدونی بسه..ببینم نکنه میترسی کاری باهات بکنم؟
وین برایتو هل میده
وین: لعنتی.. فکر کنم خیلی دلت میخواد مشت بخوری
برایت میره عقب..وین میره دنبالش
برایت: با اینکه زبونت نیش داره ولی نمیدونم چرا ازش خوشم میاد
وین: چون دیونه ای..دیونه
برایت: خیلی خب....
میره عقب
وین با عصبانیت سر جاش می ایسته