Part 26

324 66 19
                                    

وین: با توام.... چرا مثل الاغ سرتو انداختی پایین اومدی تو

با عجله یه چیزی دور خودش میپیچه

وین: داری به چی نگاه میکنی....

برایت نیشخندی میزنه و بهش نزدیک میشه

وین با ترس بهش نگاه میکنه

وین: چیزی تنم نیس عوضی برو بیرون

برایت : ازم میترسی؟

آروم بهش نزدیک میشه

وین: از چیت باید بترسم؟

برایت آروم گوششو میبره نزدیک صورتش

برایت : نمیدونستم اینقدر بدن خوبی داری

وین یکی از دستاشو ازاد میکنه با دست دیگش محکم لباسشو گرفته

وین: عوضی..برو عقب

میخواد بهش مشت بزنه.. برایت زود جاخالی میده و دستشو میگیره

وین: ولم کن

برایت : نترس نمیخوام بخورمت

وین: گفتم ولم.. کن

برایت دست وینو ول میکنه و آروم برمیگرده

وین نفس نفس میزنه

وین: لعنتی

برایت: لباستو بپوش.. نمیخواد اینقدر بترسی

وین با اخم: عوضی

برایت میخواد برگرده

وین: برنگرد

برایت لبخند میزنه.. وین با عجله شورتشو پاش میکنه..برایت زود برمیگرده

وین: هی.. گفتم...

برایت وینو میچسپونه به کمد.. کمرشو آروم لمس میکنه

وین: داری چیکار میکنی؟ هی.. دستتو بکش....

برایت نیشخندی میزنه و به وین خیره میشه

وین با ترس: بابا مامان....یادت رفته اونورن..صدامونو میشنون

برایت: خب ...که چی؟

وین: دست بردار میگم... نمیخوای که اونام بفهمن چه ادم منحرفی هستی

برایت: فقط تو بدونی بسه..ببینم نکنه میترسی کاری باهات بکنم؟

وین برایتو هل میده

وین: لعنتی.. فکر کنم خیلی دلت میخواد مشت بخوری

برایت میره عقب..وین میره دنبالش

برایت: با اینکه زبونت نیش داره ولی نمیدونم چرا ازش خوشم میاد

وین: چون دیونه ای..دیونه

برایت: خیلی خب....

میره عقب

وین با عصبانیت سر جاش می ایسته

F4Onde histórias criam vida. Descubra agora