از جاش بلند میشه و میره کنار پنجره.به بیرون نگاه میکنه
نانی: بهتره پاشی..
وین دستشو میبره کنار و به اطراف نگاه میکنه..کسی نیست.. با تعجب به نانی نگاه میکنه
وین: چی میخوای؟
با عصبانیت بلند میشه
نانی بدون اینکه که برگرده
نانی: باید آدم کله شقی باشی
وین چیزی نمیگه و با تردید به اطراف نگاه میکنه
وین: گفتم چی از جونم میخواید
نانی نیم نگاهی به وین میندازه و نیشخندی میزنه
وین : شما چهار نفر چتونه؟چرا دست ازین کاراتون بر نمیدارید
نانی برمیگرده و و اروم از کنار وین میگذره..چند قدمی میره و پشت به وین می ایسته
نانی: فقط کافی بود ازش معذرت بخوای
وین: فکر کنم منظورت التماسه ؟اره؟
نانی: داری اوضاع رو واسه خودت بدتر میکنی
وین: کاری نکردم که بخوام عذرخواهی کنم...بهتره به دوستت بگی مواظب رفتارش..
نانی:بهتره حواستو جمع کنی... شاید دیگه نتونم بهت کمک کنم
سرشو تکون میده و اروم از وین دور میشه
وین با تعجب بهش نگاه میکنه....
وین : اون چرا بهم کمک کرد
.............
به اطراف نگاه میکنه و دنبال مایک میگرده.. ولی نمیتونه اونو پیدا کنه
پم : هی وین
وین بر میگرده
وین:پم.. مایکو ندیدی؟
مایک: مگه بهت نگفته؟ این هفته مدرسه نمیاد
وین با تعجب: چرا؟ چیزی شده؟
پم: با خونوادش رفتن خارج.. هر سال اینموقع سال میرن
وین با تعجب: ولی... الان؟ موقع مدرسه؟
پم: معلم خصوصی داره تو خونه.. خودشو میرسونه
وین : آهااا
پم : اگه چیزی خواستی من میتونم کمکت کنم