Part 3

725 88 11
                                    


خب دیگه بریم دعوا رو شروع کنیم

مایک: واو پسر باورم نمیشه.. تونستی به همه سوالا جواب بدی.. معلم مونده بود چی بگه

وین میخنده

وین : چی داری میگی؟

وین: ندیدی چطور همه نگات میکردن.. الکی با اومدنت موافقت نکرددن.. فکر کنم فهمیدن چقدر باهوشی

وین : خب ما اینجاییم که درس بخونیم

مایک: اره ولی مواظب رقیبات باش

--- هی مایک

مایک و وین به سمت عقب میرن

مایک: پم... بیا.. یکی از رقیبات زود خودشو رسوند

پم یه تنه به مایک میزنه

پم: چی میگی

پم به مایک بعد وین نگاهی میندازه

پم: داشتم دنبالت میگشتم.. ببینم این دانش آموز جدیده؟؟ تو کلاس خیلی تو چشم بودی

وین میخنده : من وینم

پم: میدونم اسمتو گفتی از اشناییت خوشحالم

مایک میخنده و به وین نگاه میکنه

مایک: پم یکی از دانش اموزای ممتاز کلاسه... فکر کنم کنجکاو شده بدونه رقیب جدیدش کیه

پم: نخیرم.. اتفاقا خیلی ام خوشحالم تو کلاسمونه.. میدونی چند وقته کسی کلاسو به هیجان نیاورده.. توام که اونقدر خنگی اینچیزا رو نمیفهمی

مایک و وین میخندن.. پم رو میکنه به وین

پم: امیدوارم بتونیم دوستای خوبی واسه هم بشیم.. من واقعا ازت خوشم میاد

وین: ممنون..

پم: داشتید کجا یرفتید؟

مایک: میخوام اینجا رو به وین نشون بدم

پم و مایک با ترس به پشت سر وین نگاه میکنن..

مایک: باز دردسر

وین با تعجب بر میگرده ...یهو پاش می افته رو پای برایت

میره عقب و با ترس بهش نگاه میکنه

برایت با عصبانیت به کفشاش نگاه میکنه

وین: ببخشید حواسم نبود

مایک: چرا یهو مثل اجل معلق پیداتون میشه

برایت: واسه اینجا اومدنم باید از تو اجازه بگیرم

دریک: بابات باید از داشتنت خجالت بکشه

مایک با اخم بهش نگاه میکنه

دریک: شنیدیم با گداها میپری..جدیدا خیلی بدبخت به نظر میایی

مایک: به شماها ربطی نداره

پم: تمومش کنید.. ما کار داریم.. بهتره بریم

به مایک و وین نگاهی میندازه و بازوی مایکو میگیره

F4Where stories live. Discover now