خب دیگه بریم دعوا رو شروع کنیممایک: واو پسر باورم نمیشه.. تونستی به همه سوالا جواب بدی.. معلم مونده بود چی بگه
وین میخنده
وین : چی داری میگی؟
وین: ندیدی چطور همه نگات میکردن.. الکی با اومدنت موافقت نکرددن.. فکر کنم فهمیدن چقدر باهوشی
وین : خب ما اینجاییم که درس بخونیم
مایک: اره ولی مواظب رقیبات باش
--- هی مایک
مایک و وین به سمت عقب میرن
مایک: پم... بیا.. یکی از رقیبات زود خودشو رسوند
پم یه تنه به مایک میزنه
پم: چی میگی
پم به مایک بعد وین نگاهی میندازه
پم: داشتم دنبالت میگشتم.. ببینم این دانش آموز جدیده؟؟ تو کلاس خیلی تو چشم بودی
وین میخنده : من وینم
پم: میدونم اسمتو گفتی از اشناییت خوشحالم
مایک میخنده و به وین نگاه میکنه
مایک: پم یکی از دانش اموزای ممتاز کلاسه... فکر کنم کنجکاو شده بدونه رقیب جدیدش کیه
پم: نخیرم.. اتفاقا خیلی ام خوشحالم تو کلاسمونه.. میدونی چند وقته کسی کلاسو به هیجان نیاورده.. توام که اونقدر خنگی اینچیزا رو نمیفهمی
مایک و وین میخندن.. پم رو میکنه به وین
پم: امیدوارم بتونیم دوستای خوبی واسه هم بشیم.. من واقعا ازت خوشم میاد
وین: ممنون..
پم: داشتید کجا یرفتید؟
مایک: میخوام اینجا رو به وین نشون بدم
پم و مایک با ترس به پشت سر وین نگاه میکنن..
مایک: باز دردسر
وین با تعجب بر میگرده ...یهو پاش می افته رو پای برایت
میره عقب و با ترس بهش نگاه میکنه
برایت با عصبانیت به کفشاش نگاه میکنه
وین: ببخشید حواسم نبود
مایک: چرا یهو مثل اجل معلق پیداتون میشه
برایت: واسه اینجا اومدنم باید از تو اجازه بگیرم
دریک: بابات باید از داشتنت خجالت بکشه
مایک با اخم بهش نگاه میکنه
دریک: شنیدیم با گداها میپری..جدیدا خیلی بدبخت به نظر میایی
مایک: به شماها ربطی نداره
پم: تمومش کنید.. ما کار داریم.. بهتره بریم
به مایک و وین نگاهی میندازه و بازوی مایکو میگیره