دیو: نانی کجا رفت؟؟
دریک: چه میدونم بابا اونم همش غیبش میزنه .. بهتره فعلا واسه برایت یچیزی ببریم نمیره از گرسنگی
از دور وینو میبینن که با عجله میره سمت سوییتشون
دریک: این پسره چشه.. چرا داره میره سمت اتاق ما
دیو: جدیدا همش دنبال برایته
دریک بااخم: به این نمیگن دنبال.. به صورتش نگاه کن
دیو: حالا هرچی.. بیا بریم ببینیم باز چشه
با عجله پشت سر وین میرن
دریک دیو میکشه عقب و یه گوشه میایستن
دریک: صبر کن ببینیم چیکارش داره.. برایت که مثل بچه ادم بهمون نمیگه..حداقل خودمون یه چیی بفهمیم
برایت وینو میکشه تو اتاق
دیوبا تعجب به دریک نگاه میکنه
دیو: الان چی شد؟؟
دریک با تعجب به دیو نگاه میکنه
دریک: ا..اون
...............
با دست محکم سینه برایتو چنگ میزنه و اونو هل میده عقب
با عصبانیت نفس نفس میزنه.. لباشو پاک میکنه..با صدای بلند داد میزنه
وین: عوضیییی..داری چه غلطی میکنی؟
به برایت مشت میزنه ولی برایت جا خالی میده
برایت:اوهو
وین میخواد بهش حمله کنه
برایت :آروووم.....
وین: میکشمت
برایت: بهت که گفتم اولین روزمونه
وین: روانی.. من لاشه مم نمیدم تو دست بزنی کثافت..
با عصبانیت بر میگرده..میخوا د بره بیرون که یه لحظه سرجاش می ایسته.. با خشم دستشو مشت میکنه.. سمت برایت برمیگرده
وین: تو نفرت انگیز ترین ادمی هستی که تا حالا دیدم
با عجله ازونجا میره
برایت با ناراحتی به وین خیره میشه..آروم لباشو با دست لمس میکنه..
دیو و دریک با تعجب پشت دیوار قایم شدن .. به محض رفتن وین با عجله وارد اتاق میشن