Part 16

347 74 12
                                    

دیو: نانی کجا رفت؟؟

دریک: چه میدونم بابا اونم همش غیبش میزنه .. بهتره فعلا واسه برایت یچیزی ببریم نمیره از گرسنگی

از دور وینو میبینن که با عجله میره سمت سوییتشون

دریک: این پسره چشه.. چرا داره میره سمت اتاق ما

دیو: جدیدا همش دنبال برایته

دریک بااخم: به این نمیگن دنبال.. به صورتش نگاه کن

دیو: حالا هرچی.. بیا بریم ببینیم باز چشه

با عجله پشت سر وین میرن

دریک دیو میکشه عقب و یه گوشه میایستن

دریک: صبر کن ببینیم چیکارش داره.. برایت که مثل بچه ادم بهمون نمیگه..حداقل خودمون یه چیی بفهمیم

برایت وینو میکشه تو اتاق

دیوبا تعجب به دریک نگاه میکنه

دیو: الان چی شد؟؟

دریک با تعجب به دیو نگاه میکنه

دریک: ا..اون

...............

با دست محکم سینه برایتو چنگ میزنه و اونو هل میده عقب

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

با دست محکم سینه برایتو چنگ میزنه و اونو هل میده عقب

با عصبانیت نفس نفس میزنه.. لباشو پاک میکنه..با صدای بلند داد میزنه

وین: عوضیییی..داری چه غلطی میکنی؟

به برایت مشت میزنه ولی برایت جا خالی میده

برایت:اوهو

وین میخواد بهش حمله کنه

برایت :آروووم.....

وین: میکشمت

برایت:  بهت که گفتم اولین روزمونه

وین:  روانی.. من لاشه مم نمیدم تو دست بزنی کثافت..

با عصبانیت بر میگرده..میخوا د بره بیرون که یه لحظه سرجاش می ایسته.. با خشم دستشو مشت میکنه.. سمت برایت برمیگرده

وین: تو نفرت انگیز ترین ادمی هستی که تا حالا دیدم

با عجله ازونجا میره

برایت با ناراحتی به وین خیره میشه..آروم لباشو با دست لمس میکنه..

دیو و دریک با تعجب پشت دیوار قایم شدن .. به محض رفتن وین با عجله وارد اتاق میشن

F4Donde viven las historias. Descúbrelo ahora