Part 8

342 81 13
                                    

.................

تاپ: واقعا میخوای بری؟؟ اگه اونام بیان چی

وین: اره .. چرا نرم؟؟ ..خب بیان

فرانک: میبینم که دبگه واست مهم نیس

وین: من بزودی ازونجا میام بیرون.. یه ماه زودتر یا دیرتر چه فرقی داره

تاپ: ولی من  نگرانم.. تجسم تو تو اون مهمونی

وین: چرا؟

تاپ: فکرکن تو قراره بری یه جا که پر ادمای ثروتمند و افاده ایه.. اگه بخوان تحقیرت کنن.. اگه یه نقشه ای باز بکشن

وین: اونجا خونه مایکه.. فکر نکنم اجازه بده.. من بهش اعتماد دارم

تاپ: نمیدونم..ظاهرا پسر بدی نیست ولی بازم نگرانم

فرانک: راست میگه.. اونجوری که تو میگی اونا هر کاری از دستشون بر میاد

تاپ: الانم که بین اون همه ادم تحقیرش کردی مطمئنم بیشتر ازت نفرت دارن..

تاپ سرشو میندازه پایین

تاپ: نمیتونم باور کنم ..
به وین با تعجب نگاه میکنه

تاپ: تو واقعا  اونو بوسیدی؟؟

وین میخنده: نه بابا فقط....

فرانک با لبخند: یکم ترسوندتش

فرانکو و وین با هم میخندن

............

آروم وارد مدرسه میشه.. دوچرخه شو یه گوشه میزاره و به اطراف نگاه میکنه

بعضیا زیر چشمی و با اخم نگاش میکنن و از کنارش میگذرن

--- هی .. وین

وین به پشت سرش نگاه میکنه

پریم: سلام

وین: سلام

پریم: منو که میشناسی؟

وین میخنده: اره .. من اینجا دوستای زیادی ندارم

پریم میخنده

با هم رو به سالن قدم میزنن

پریم: راستش  دیروز مدرسه نبود شنیدم غوغا بپا کردی

وین میخنده: نه بابا .. چیزی نبود

پریم: همه یجورایی تو شوکن.. راستش کاریو که تو کردی تا حالا کسی جرات نکرده انجام بده

وین: من کاری نکردم...فقط از خودم دفاع کردم

پریم با لبخند : ولی کاری کردی روش نشه بیاد مدرسه

وین با تعجب به پریم نگاه میکنه

وین: چی؟؟

پریم : میگن برایت نیومده مدرسه چون..

صدای جیغ جمعیت میاد

--- اف فور

همه سمت در برمیگردن

F4Where stories live. Discover now