دریک: اااا..باز چش شد؟
دیو: نمیدونم..
نانی با عصبانیت دنبال برایت میره
از پشت شونه برایتو میگیره و سمت خودش میکشه
نانی: تو چه مرگته ها؟
برایت چیزی نمیگه
نانی: میخواستی بمیره؟ از کی تا حالا اینقدر بی تفاوت و سنگدل شدی
برایت با ناراحتی: بودم..من همیشه همینی ام که میبینی
نانی: فکر میکردم داری آدم میشی ولی پسره واست سرگرمی شده اره؟؟
برایت: این به تو ربط نداره
نانی داد میزنه : پس به کی ربط داره؟؟ فکر میکنی تا کی میخوای اینجوری زندگی کنی؟ حواست باشه اون دختر نیست یه مرده و خیلی راحت از پست بر میاد
برایت به نانی نگاه میکنه
برایت: تو چرا همش سنگ اونو به سینه میزنی؟ ها؟ به تو چه دخلی داره که من چطور باهاش...
نانی : تو رو باید یکی کنترل کنه.. تا الان هر کاری کردی باهات چیزی نگفتیم ولی دیگه شورشو در اوردی.. واسه این گند بازیا دیگه ما پشتت نیستیم..میفهمی؟
برایت با تعجب بهش نگاه میکنه
نانی: نمیزارم هر غلطی دلت میخواد کنی
برایت نیشخند تلخی میزنه و چیزی نمیگه
نانی با عصبانیت ازش دور میشه
برایت سرششو میندازه پایین و ازونجا میره
..................
دریک: باورم نمیشه.. برایت
دیو: همیشه آدمو گیج میکنه
دریک: هه ..بهت که گفته بودم اونو دوست نداره
دیو: ولی من احساس عجیبی دارم
دریک نفس عمیقی میکشه
دیو: برایت همچی ادمی نیست ..شاید از پسره بدش بیاد ولی چرا باید بخواد بمیره..
دریک:بهتره ازینجا بریم
مایک و تاپ وینو بلند میکنن
وین مدام سرفه میکنه و به اطراف نگاه میکنه.. یهو چشمش به نانی می افته که با نگرانی بهش نگاه میکنه