_زین اصلا به این فکر کردی؛ هر بار که بهم دست میزنی...هر بار که لبهات لبهامو لمس میکنن...هر بار که باهام میخوابی داری خودتو بهم تحمیل میکنی...؟
حالا دیگه به سختی نفس میکشید و با هر جملهای که به زبون میاورد اشکی روی گونه اش سر میخورد.
مرد کوچیکتر از قبل میدونست از درون شکسته و حالا که زین باهاش راه نمی اومد، میدید ظاهرش هم اینو نشون میده...
اما چشمهای به خون نشسته و حال بدش باعث نشد حالت چهره از خود راضی زین اندکی تغییر کنه._مهم نیست تو ذهنت چی میگذره...مهم نیست که فکر میکنی من راضی ام چون همهاش چرته...تو داری خودتو بهم تحمیلی میکنی هر بار و هر بار...هر بار بیشتر از دفعه قبل...
حرفایی که روی دلش سنگینی میکرد رو به زبون اورد و پاهایی که هنوز رمقی برای سرپا موندن داشتن رو به سمت مرد به حرکت درآورد.
_دونستن اینا باعث نمیشه از خودت بدت بیاد؟ باعث نمیشه با خودت بگی من دارم چیکار میکنم؟ زین؟ باعث نمیشه حالت از کسی که بهش تبدیل شدی بهم بخوره؟
روبروی مرد بزرگتر ایستاد و سوالاتش رو میون گریه و نفس گرفتناش پرسید...
حینی که دیگه قلبش اندوهی که همیشه حس میکرد رو شیرین نمیدید.در مقابل زین نگاهش رو توی صورت خیس از اشکش گردوند و قدمی به سمتش برداشت.
_نه...نه تا وقتی که بدونم داری عذاب میکشی...
توی صورتش خم شد و برای بار چندم توی اون روز کلمات بی رحمانه اش رو حواله اش کرد.
_تا وقتی که بدونم داری درد میکشی برام مهم نیست به کی...به چی تبدیل شدم.
و قبل از اینکه روی پاشنه پا بچرخه و ازش دور بشه، عمق نفرتی که ازش داشت رو با حرفاش نشون داد.
.
.
.
.
.
.
.
.
.های گایز👋😊
چه خبراااا🤗
من اومدم با فیک جدیدم🎊🎉
امیدوارم دوسش داشته باشید و براش حوصله کنید
چون گویا قراره کلی حرص بخورید از دستش
(نیس که سر بادیگارد کم خوردید😌)
خلاصه که بعله یه فیک متفاوت با روحیاتم نوشتم (اصلام دروغ نمیگم)
بریم که چندتا نکته رو همین اول اولا بگم بتون👊این بوک صحنههای اهم اهم💦💦 بازی داره و کمم نیستن. دیگه قرار نیس قبل هر پارت اخطار بدم و از این چیزا...پس اگه میدونید اهلش نیستید (همچین کسی اینجا بود بم خبر بدید) نخونید.
با جلوتر رفتن داستان یه چرای کلی براتون پیش میاد که ممکنه تو هر چپتر از خودتون بپرسیدش ولی نه تنها جوابش رو نمیگیرید اعصابتون تخمی ترم میشه.
جونم براتون بگه خیلییی جلوتر به جواب سوالتون میرسید پس عصبی نشید و منم نفرین نکنید...
حوصله واجب است😷فیک زین تاپه تو ژانر رومنس، زندگی روزمره و اسماته...و در ادامه مدرسه ای😜😆
بسه دیگه خیلی حرف زدم
بدرود تا درودی دیگر✌
YOU ARE READING
Sweet Grief
Fanfiction" به خونهی من خوش اومدی پین کوچولو... قراره اینجا تبدیل به جهنمت بشه، طوری که برای فرار ازش مجبور بشی به خودم پناه بیاری..." کاپل: زیام (زین تاپ) ژانر: دراما، رومنس، انگست محدودیت سنی: NC 18+ کاور: ziam_malec