چپتر بیست و هفت _ پناه
🎼James Arthur - Say U Won't Let Goسینی که با جامهای پایه بلند شامپین پر شده بود رو روی کف دست راستش گذاشت و با دور شدن از کانتر شروع به گشت زدن بین مهمونها کرد.
اعتراف میکرد توی مهمونیهای زیادی به عنوان پیشخدمت شرکت کرده اما تا به حال با این حجم از جمعیت روبرو نشده...
جمعیت مهمونها به حدی زیاد بود که فکر میکرد سگ صاحبش رو نمیشناسه.
در عجب بود میزبان این مراسم چرا توی تعداد دعوتیهاش تجدید نظر یا یه سالن بزرگتر رو برای برپایی جشنش انتخاب نکرده؟
جواب هر چیزی که بود چندان اهمیتی نداشت...
ساعت طرفای نه شب بود و زین با سینی به دست مشغول رد شدن از بین جمعیتی بود که خندههای مصنوعی و تعارفهای فیک جز جدایی ناپذیرشه...همون پسر وقتی مردی دستش رو بالا برد و بهش فهموند به یه نوشیدنی دیگه نیاز داره، به سمت انتهایی سالن حرکت کرد.
چند قدمی رو برداشته بود که به اندازه یک وجب از رون پاش به لرزه دراومد، با فکر به اینکه ممکنه لیام بهش پیامی داده باشه، سرش رو غیرارادی پایین انداخت تا نگاهی به جیب شلوار پارچه ای و فرمش بندازه.
همزمان که سرش پایین بود به مرد غریبه نزدیک شد...ثانیه بعد که سرش رو بالا اورد، کسی رو دید که باعث پریدن اب دهن توی گلوش شد.
لیام بهش نگاه میکرد با چشمهایی که درشت میشدن تا سفیدی دور مردمکهاش بیشتر به نظر بیاد.
لبهای براق لیام از هم جدا شدن تا آوایی از بینشون خارج بشه اما صدایی که گوشهاش شنیدین صدای پدر اون پسر بود.
آدام پین..._دهنتو ببندد آنتو...هیچکس اینجا ازت استقبال نمیکنه.
همزمان با ادا شدن این جملات، شونه راست اون مرد به بازوش کوبیده شد و ناگهانی بودن این اتفاق باعث شد تقریبا به عقب پرت بشه.
سعی کرد تعادلش رو حفظ کنه اما با پیچیدن پاهاش بهم، روی زمین افتاد و سینی فلزی دستش با صدای بلند و تیزی واژگون شد._زین!؟
بالافاصله یکی که غیر از لیام کسی نمیتونست باشه اسمش رو صدا زد...
ولی توجه این لحظه اش روی جام های شکستهای بود که فضای دورش رو پر میکردن._دام؟ این چه مدل استقبال از یه دوست قدیمیه؟
لحظه بعد صدای تمسخرامیزی از بالای سرش بلند شد.
نگاهش رو که بالا انداخت آدام پین رو دید که با هر دو دستش به یقههای کت مردی چنگ زده که با چهره خندونی بهش نگاه میکنه.
بدون اینکه دست خودش باشه چشمهاش رو موشکافانه تنگ کرد...مرد مقابل آدام با وجود تارهای خاکستری زیادی که بین موهاش داشت فوق العاده جذاب جلوه میکرد.
همون مرد کت و شلوار راه راه طوسی پوشیده بود با پیرهن تک رنگ فیلی که یقه اش با کراوات راه راهی جمع شده...موهاش تقریبا بلند بودن و به بالا و روی سرش شونه شدن...عینک فریم فلزی و گردی روی چشمهاش داشت و چشمهای رنگیش زیر اون عدسیها برقی از شیطنت توی خودشون داشتن.
YOU ARE READING
Sweet Grief
Fanfiction" به خونهی من خوش اومدی پین کوچولو... قراره اینجا تبدیل به جهنمت بشه، طوری که برای فرار ازش مجبور بشی به خودم پناه بیاری..." کاپل: زیام (زین تاپ) ژانر: دراما، رومنس، انگست محدودیت سنی: NC 18+ کاور: ziam_malec