46

2.1K 212 1K
                                    

کامنت + 1K
چپتر چهل و شش - دژاوو

🎼Rosalia - Si Tú Supieras Compañero
🎼Yasmin Levy _ Happiness

روی صندلی پایه‌بلندی در پشت اپن نشسته بود و با سر پایین در حال خوندن مقاله‌ای با گوشیش بود که در مورد اطلاعات دارویه.

اونقدری غرق در رد کردن سطرهای نوشته با حرکت چشم‌هاش بود که متوجه نشد زین چند دقیقه‌ایه از کارش دست کشیده و در حال نگاه کردن بهشه.
بالاخره با سنگین شدن نگاه زین، سرش رو بالا آورد و‌ نگاه سریعی به جلوش انداخت.
چشم‌هاشون که بهم افتاد، زین نگاهش رو به سرعت دزدید و از روی صندلی که دور میز غذاخوری بود، بلند شد و به سمت اجاق گاز رفت.

لیام در سکوت به پشت بالاتنه‌اش که برعکس روزهای گذشته پوشیده از تیشرت آستین کوتاه مشکی رنگیه، خیره موند و زین هم متقابل در سکوت، مشغول هم زدن چیزی در داخل ماهیتابه‌ای روی اجاق گاز شد.

لیام دکمه پاور گوشیش رو فشرد و اسکرینش رو خاموش کرد. اندکی کمرش رو عقب کشید و به پشتی کوتاه صندلی تکیه داد.

چهار روز از بردن زین به بیمارستان می‌گذشت و سه روز طول کشید تا پزشکش مطمئن بشه مبتلا به یه نوع آریتمیه.
فعالیت قلبی زین سه روز متوالی ثبت شد تا این نتیجه به دست بیاد. نوعی از آرتیتمی که در سنین بالا رخ می‌داد اما همین دلیل کافی برای اینکه گریبان‌گیر زین بشه نبود.
حالا زین مبتلا به بیماری بود که در موارد حادتر ممکن بود به سکته مغزی ختم بشه.
حتی فکر کردن بهش هم پشت لیام رو‌ می‌لرزوند اما انگار فقط خودش بود که اینقدر ترسیده و زین نگران چیزی نیست.
رفتار اون مرد درست مثل یک هفته‌ی گذشته بود، حتی زمانی که دکترش شرایط بیماریش رو براش توضیح می‌داد و بهش می‌گفت با درمان دارویی شروع می‌کنن و اگه به دارو پاسخ مناسب نداد، گزینه‌های دیگه رو بررسی میکنن، فقط سرش رو تکون داد و «باشه» آرومی گفت.
خونسردیش عصبی و‌ نگران‌ترش می‌کرد اما بروزش نمی‌داد، مگر اینکه زین باز هم باهاش راه نیاد و مجبور به نشون دادن واکنش شدیدتری بشه.

در هر حال چهار روز می‌گذشت و دیشب سر راه برگشت به خونه داروهای جدید زین رو گرفته بود. یکی دوتا ازشون با داروهایی که الان می‌خورد تداخل داشتن و از دیشب تا الان مدام این واقعیت رو با خودش تکرار می‌کرد تا مبادا فراموشش کنه.

حالا درحالی که زین مشغول پختن غذایی برای ناهارشون بود، خودش مقاله‌ای درباره درمان دارویی این نوع از بی‌نظمی قلبی رو خوند.

با تکون خوردن زین و حرکتی که به سمت یکی از کابینت‌ها داشت، نگاهش رو گرفت و خودنویس مشکی که روی کانتر بود رو برداشت، روی چند برگه یادداشت سبز رنگ، چند سطر نوشت با محتوای تاریخ مصرف داروهای قلب زین و برگه‌ها رو روی کارتن‌های مربوط بهشون چسبوند.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now