14

2.4K 295 349
                                    

چپتر چهاردهم _ رفاقت!


توی چشمای لیام التماس بود که بیداد میکرد، التماسی که مخاطبش لویی بود...چشم هاش به اون مرد التماس میکردن از جلوی در کنار بره...این تصویری نبود که لویی بخواد بهش نگاه کنه...اما انگار هضم این لحظات برای اون مرد خیلی سخت بود، همین هم باعث شد لویی توی درگاه خشکش بزنه و به روبروش خیره بشه.

لیام مبهوت شدگی رو در دوستش می دید و تلاشش برای پس زدن زین پشت سرش بیهوده بود.
زین با بی رحمی و در اوج بی شرمی خودشو توی بدنش تکون میداد... قسمتی از موهای پشت سرش رو توی چنگش گرفته بود و با کشیدنشون حتی اجازه نمیداد سرش رو پایین بندازه...
لیام به ناچار با ناخن هاش به میز کارش چنگ انداخت و دست دیگه اش رو عقب برد و رون زین رو گرفت.

_ولم کن...لعنتی ولم کن.

با صدایی که مخلوطی از التماس و ناامیدی بود درخواست کرد و همون لحظه ضربه محکمی به داخل بدنش خورد، طوری که مقابل چشم های گرد شده لویی، ناله دردناکی کشید و پلکاش ثانیه ای روی هم قرار گرفتن.

_اوه تاملینسون...ندیدمت، از کی اونجایی؟

زین پرتمسخر لویی رو مخاطب قرار داد و بعد خیلی نمایشی وانمود کرد تا این لحظه حضور لویی رو حس نکرده.

_دیوونه شدی! بهت میگم ولم کن.

لویی اونقدری شوکه شده بود که سکوت کرد اما لیام دوباره برای رهایی خودش تلاش کرد هرچند راه به جایی نبرد...

زین این بار با کشیدن بیشتر موهاش، سینه اش رو هم از میز جدا کرد.
بعد دستش رو اروم اروم روی گلوش فرستاد و گردنش رو میون چنگ انگشتاش گرفت. خودش رو کاملا به لیام چسبوند و با این کارش دیکش عمیقا توی بدن مرد دیگه فرو رفت...
حالا لیام تقریبا به حالت ایستاده ای در اومده بود و یکی از دستای زین دور گلوش و دست دیگرش روی پهلوش بود.

_بیرون منتظر باش...خیلی زود کارمون تموم میشه.

ثانیه بعد زین زهردار به لویی وعده داد و مقابل چشمای اون مرد، بدون اینکه دیکش رو بیرون بکشه، پایین تنه اش رو دورانی تکون داد...

لویی با حالی که قابل وصف نبود، نگاه اخرش رو به تن رنگ پریده دوستش انداخت و به زحمت پاهاش رو وادار کرد تا از قاب در کنار بره.

با رفتن اون مرد، برق رضایت اروم اروم توی چشم های زین شکل گرفت...مرد که حالا به خواسته اش می رسید، انگشتاش رو از روی گلوی لیام تا روی چونه اش سر داد. به واسطه اشون سر لیام رو به سمت خودش چرخوند و بالافاصله شاهد چشم های سرخش شد.

_من هیچوقت پدر و مادرمو ندیدم لیام...شاید حرومزاده باشم شایدم هم نباشم...واقعا نمیدونم اما

زمزمه ارومی روی لبای لیام کرد و باز هم فقط دیکش رو دورانی توی سوراخ مرد کوچیکتر تکون داد.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now