42

1.8K 234 1.2K
                                    

کامنت +900
چپتر چهل و‌ دو - تصمیم

🎼John Koumourou - Silent Cry
🎼Maneskin - The Loneliest

تکه‌های خرد شده شیشه‌، کف دستش فرو رفتن...گلوش از فریادی که کشید سوخت...چشم‌هاش نم پس دادن و در کسری از ثانیه صورتش خیس شد.

- نه.

صدای خفه‌اش از لابه‌لای لب‌های لرزونش بیرون اومد.

- نه نه نه نه نه نه.

به دنبالش جنون‌زده کلمه‌ای که گفت رو تکرار و در نهایت به فریاد دیگه‌ای تبدیلش کرد.

مقابل چشم‌هاش درِ باز ورودی خونه رو می‌دید که به خاطر بادی که داخلش می‌پیچه بهم کوبیده میشه. سمت چپ در، از پنجره خرد شده آشپزخونه شعله‌های آتیش به بیرون زبونه می‌کشید.
دونه‌های ریز و سفید رنگی به اندازه دونه‌های برف توی هوا پخش شده بود و بوی چوب و لاستیک سوخته شده به مشام می‌رسید.

همه چی در چند ثانیه رخ داده بود و لیام نمی‌تونست پابه‌پای این چند ثانیه‌ی نفس‌گیر جلو بره.

ذهنش کنار دست صحنه‌ای گیر کرده بود که به پشت زین خیره‌ شده و اون مرد درحال وارد شدن به داخل خونه‌ است.

این فکر که زین الان داخله تمام اندام‌های حرکتیش رو به کار انداخت.
مشت‌هاش باز شدن و خرده‌های شیشه‌ و چوب از لابه‌لای انگشت‌هاش بیرون ریختن.
یه دستش رو به زانوش رسوند و به زحمت سرپا شد.
چند قدمی به جلو برداشت، اون لحظه تازه متوجه صداهای اطرافش شد.

به خاطر انفجار صدای دزدگیر چند ماشینی که توی خیابون پارک بودن فعال شده بود و صدای همهمه چند نفر به گوش می‌رسید که به احتمال زیاد به بیرون اومدن همسایه‌ها از خونه‌هاشون برمی‌گشت.

قدم بعدیش رو سنگین‌تر برداشت و ذهنش مثل دشمن خونیش این نهیب رو بهش زد که چطور یکی می‌تونه از انفجاری که بیخ گوشش رخ داده زنده بمونه؟
چطور ممکنه زین زنده مونده باشه!

چرخیدن این فکر توی سرش، که زین محاله زنده باشه توی یه چشم بهم زدن اونو از پا دراورد.

برای بار دوم توی پنج دقیقه گذشته روی زمین افتاد. به خاطر نزدیکی که به پله‌های جلوی ساختمون داشت، زانوی پای چپش به لبه یکی از پله‌ها کوبیده شد اما اصلا دردش رو حس نکرد.
کف دست‌هاش روی دو پله بالاتر نشستن و فریاد بعدیش بلندتر از بقیه شد.

پاهاش رو حس نمی‌کرد.
نمی‌تونست وجودشون رو به همراه خودش حس کنه.
نمی‌تونست تکونشون بده. همین دلیلی شد که خودش رو به واسطه دست‌هاش روی پله‌ها بالا کشید و همزمان اشک ریخت.

کف دست‌هاش می‌سوخت و با هر بار فشاری که به سنگ پله‌ها می‌اورد رد پررنگ‌تری از خون به جا میذاشت.

 Sweet GriefWhere stories live. Discover now