بوسه

1.3K 164 54
                                        

تهیونگ

+اینقد تکون نخور
-نمیتونم کوکی...مطمعنی فقط یه ناهار ساده ست؟
+آره مطمعنم...تو که نامجون رو میشناسی،اگه یه قرار عاشقانه و این حرفا بود اون اینقدر ریلکس برخورد نمیکرد...این ناهار به پیشنهاد هوسوک و سوزی و از سمت کمپانی ها ترتیب داده شده...
-اما من حس خوبی ندارم...
لیزا،اون دختره هرجا میشست از جین تعریف میکرد...هزاربار خاطره ی بستنی خوردنش با جین رو تو مصاحبه ها و برنامه های مختلف گفته بود و من نه به اون دختر میتونستم خوشبین باشم نه به این قرار ناهار...جانگکوک اما حالش بهتر بود...اون دیشب باز رفته بود رو تخت جین و کنارش خوابیده بود...خدای من...تو این چند روز جانگکوک از هر فرصتی برای حرص دادن من استفاده کرده بود،مدام از رابطه دوباره ساخته شده خودش با جین حرف میزد و وقتی نزدیک جین بود با پوزخند مسخره ای به من نگاه میکرد و خودش رو بیشتر به اون میچسبوند و حالا میخاست به قول خودش تمرکزشو بذاره روی آهنگی که دیشب وقتی کنار جین خوابیده بوده به ذهنش رسیده...انگار نه انگار که من قبل از رقیبش بودن،یکی از بهترین و نزدیک ترین دوستاش بودم و درحال حاضر جین منو آدم حساب نمیکنه ولی اون دختره لعنتی که هیچوقت هیچ صنمی باهاش نداشته، الان تو یه قرار عاشقانه با جینه و اون بازم تلاش میکنه حرص منو در بیاره...
بعد از خوردن ناهار و شنیدن صحبتهای بی وقفه جانگکوک در مورد قرار ناهاری که جین بهش قول داده و چیزهایی که براش قراره درست کنه دیگه طاقت نیاوردم...گفتم حالم خوب نیست و باید برم و مسکن پیدا کنم...لباسامو پوشیدم و طوریکه کسی متوجه نشه خاستم از در پشتی بیرون برم که متوجه شدم هوسوک و جیمین و سوزی از سالن بیرون رفتند و شنیدم که به سمت سالن رقص میرند...سرم رو داخل بردم که با نامجون مواجه شدم:
=اینجا چیکارمیکنی تهیونگ؟میخای بیرون بری؟
-آممممم آره میخام برم داروخانه،مسکن بخرم.
=چیزی شده؟حالت خوبه؟
-آره فقط یکم سرم درد میکنه
نامجون با نگاه مشکوکی که بهم انداخت گفت:
=باشه...مواظب خودت باش و زودبرگرد.
باشه ای گفتم و خاستم برم که بازومو گرفت:
=تهیونگ...من میرم اتاقم استراحت کنم...برگشتی حتما بیا بهم خبر بده.
دوباره باشه ای گفم و سریع برگشتم و از در بیرون رفتم....
نمیدونستم داروخانه کجاست...اصلا این نزدیکی داروخانه ای هست؟نامجون که میدونست تو جعبه کمک های اولیه ی خابگاه مسکن هم گذاشته شده پس چطور قبول کرد بیرون برم؟؟مطمعنم فهمیده بود بهانه آوردم،یادم باشه موقع برگشتن حتما ازش بپرسم...شاید حالا که جیمین تواتاق نیست بتونم درمورد حس هام باهاش صحبت کنم...اون چون ازهمه ما عاقل تر بود لیدر شد پس حتما میتونه کمکم کنه...وایسا ببینم...جیمین نیست...با هوسوک و سوزی رفتند به سالن رقص...نامجونم رفت استراحت کنه...پس کسی پیش جین و لیزا نیست؟؟؟یعنی باهم تنهان؟؟؟زیاد دور نشده بودم و با عجله سمت خابگاه دویدم و برگشتم...از همون در پشتی وارد شدم،به سالن دویدم ولی کسی اونجا نبود...با عجله سمت حیاط رفتم و برای یک لحظه سرجام خشکم شد...چیزی که میدیدم رو باور نمیکردم...اما جانگکوک که گفته بود همه این کارا برای دو تا کمپانیه و بین اونا هیچ حسی نیست...پس چرا جین چونه لیزا رو گرفته و یجوری رفتار میکنه که انگار میخاد ببوستش؟؟؟
نفهمیدم چی شد...فقط آتیش عصبانیت رو زیر پوستم و زیر ناخنای دستم حس میکردم...بدون فکر و با سرعت سمتشون رفتم تا جلوی شکل گرفتن اون بوسه رو بگیرم و قبل اینکه اون دوتا بهم برسند بهشون رسیدم و دست جین رو محکم گرفتم و با عصبانیت دنبال خودم کشوندمش...

جین

حتی به عقب نگاه نمیکرد و فقط تند حرکت میکردو من رو به دنبال خودش میکشوند تا به سالن رسیدیم...فرصت نکردم تا ازش بپرسم چه اتفاقی افتاده...تا وارد سالن شدیم دستم رو ول کرد رو به روم ایستاد و گفت:
+داشتی چیکار میکردی؟
تازه به خودم اومدم...نفسی گرفتم و با صدایی که ازش عصبانیت میبارید داد زدم:
-تو داری چه غلطی میکنی؟حریم خصوصی حالیت نمیشه؟
+حریم خصوصی؟وسط حیاط؟روی تاب؟زیردرخت؟ کی اینقدر رمانتیک شدی؟
-به توربطی نداره تهیونگ که من کی و کجا دوست دخترم رو میبوسم.
چشمهاش گرد شدند:
+دوست دخترت؟
-بله...دوست دخترم...و الان قرار بود که با اولین بوسه م رسمیش کنم.
نگرانی نگاهش از بین رفت و جاش رو عصبانیت بی سابقه ای گرفت...از شونه هام محکم گرفت و به سمت دیوار هلم داد.اینقدر محکم که پشتم یک آن تیر کشید...سمتم اومدم و بین دیوار و خودش گیرم انداخت و درحالیکه دست راستش رو به دیوار کنارم تکیه داده بود،سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت:
+اما جین...این اولین بوسه ت نبود.
گیج شده بودم...چی میگفت؟من مطمعنم این اولین بوسه ام قرار بود باشه...پوزخندی زد و درحالیکه با دست چپش کمرم رو گرفت و به خودش نزدیک کرد و درحالیکه داشتم سعی میکردم بفهمم جریان حرفش و کارش چیه،ادامه داد:
+ ولی اگراینقد مشتاق یک بوسه ی دیگه ای...
توی کمتر از یک ثانیه نرمی چیزی رو که روی لبهام فرود اومد و حس افتادن رو دور سراشیبی،وقتی سوار ترن هوایی رو احساس کردم و ناخودآگاه چشمهام روی هم افتاد...

.............................................................
دیدی چی شد؟؟؟؟؟😍😄🤦
ری اکشنا بعدش چطور میتونه باشه به نظرت؟

Can you hear me?Where stories live. Discover now