جیمین
چشمهام مدام موقع تمرین به سمت تهیونگ بود...خوشحال بودم که امروز اومده و مثه اینکه واقعا معجزه جین حقیقت داشت...سمتم برگشت،با دیدن من لبخندی زد که باعث شد لبخند بزرگی روی صورت من هم به وجود بیاد،همینطوری نگاهش میکردم که بخاطر چرخش رقص مجبور شدم بچرخم و یکدفعه نگاهم به چشمهای آتیش گرفته ی یونگی برخورد کرد...به سرعت صورتم رو برگردوندم اما سنگینی اون نگاه،ولم نمیکرد...
تمرین امروز به خاطر غیبت چندروزه ی تهیونگ خیلی فشرده و سنگین شده بود و تقریبا هیچ استراحتی نداشتیم،آخرای تمرین بود و همه به شدت عرق میریختیم،صف آخر رقص رفته بودم و منتظر بودم نوبتم بشه که یکدفعه لباسم از پشت کشیده شد و محکم به سینه ی سفت کسی برخورد کردم،با عصبانیت به عقب نگاه کردم و با قیافه ی گربه خشمگینی مواجه شدم خاستم بی توجه جلو برم که دوباره کشیده شدم و صدای آرومش رو زیر گوشم که شنیدم مسخ شدم و دیگه نتونستم تکون بخورم:
+به محض اینکه تمرین تموم شد،تهیونگ رو برمیداری و از اینجا میبریش بیرون
با تعجب بهش نگاه کردم،خاستم حرفی بزنم که موسیقی نشون داد نوبتم شده، سریع رفتم جلو ولی به محض تموم شدن پارتم برگشتم سمتش و با نگاهم بهش نشون دادم که منتظر ادامه حرفشم،فهمید و سریع نزدیک اومد و آروم گفت:
+صحبتای جانگکوک با جین رو شنیدم.انگار...
خاست ادامه بده که با سرفه نامجون فهمیدیم بایدطبق برنامه رقص از هم جدا بشیم و به سمت دیگه ای بریم،همچنان که جدا میشدیم نگاه نگرانم بهش بود.تمرین بلاخره تموم شد و تا خاستم حرکتی کنم صدای یونگی رو نزدیک گوشم شنیدم که هشدار میداد:
+فقط کاری که گفتم رو انجام بده.
تحکم حرفش و نفسهای گرمش که برگردنم میخورد ،ناخودآگاه باعث شدن از جا بپرم و بدون هیچ فکری سمت تهیونگ برم.نزدیکش که رسیدم از دستش گرفتم و قبل ازاینکه بتونه شکایتی کنه با لبخند مصنوعیی گفتم:
_خیلی حرف دارم بهت بگم،بیا بریم
و به دنبال خودم به بیرون کشوندمش...جانگکوک
دیروز بعد از گذاشتن جین دم در خونه تهیونگ دیگه آروم و قرار نداشتم،مدام به اتفاقاتی که تو اون خونه می افتاد فکرمیکردم رفتن به ناهار اون دختر پر انرژی حالم رو خوب میکنه ولی اونجاهم نمیتونستم دست از فکرکردن به جین و تهیونگ بردارم...اگر تهیونگ با مظلوم نمایی هاش جین رو از من بگیره چی؟؟؟لعنت به جین چرا باید اینقدر دلش برای همه بسوزه؟؟اگه تهیونگ دوباره ببوستش چی؟؟؟اگه جین عقب نکشه؟؟همه این فکرا داشتند دیوونه میکردنم و حتی جویی هم این موضوع رو فهمیده بود و سعی میکرد با صحبت های مختلف حواسم رو پرت کنه و تا حدودی هم موفق بود،اما تا از اونخونه بیرون زدم به سمت خونه جین حرکت کردم و وقتی دیدم هنوز برنگشته نگرانی و عصبانیتم چندبرابر شد...مدام شماره شو میگرفتم و جوابی نمیداد...رمز خونه ش رو میدونستم و سعی کردم داخل خونه ش منتظرش باشم،اما جین به قدری دیر برگشت که خوابم برده بود و صبح که بیدار شدم،جسم مچاله شده ش رو گوشه تخت پیدا کردم...
با عصبانیت سمتش رفتم و محکم تکونش دادم:_جین...پاشو...دیشب تا دیروقت کجا بودی؟؟؟پاشو...جوابمو بده...
تکون کوچیکی خورد،مژه هاشو ازهم باز کرد و منگ خواب، نگاهی بهم انداخت...از جواب ندادنش عصبانی شدم،از بازوش گرفتم و با شدت بلندش کردم و اینبار داد زدم:
_بهت میگم تا دیروقت کجا بودی؟؟؟خونه ی اون لعنتی بودی؟؟؟برای اینکه آرومش کنی چیکار کردی که تا اون وقت شب برنگشتی؟؟هان؟؟
جین که انگار تازه به خودش اومده بود بازوش رو محکم از دستم کشید و باعصبانیت گفت:
+چته جانگکوک؟؟چرت و پرتا چیه میگی؟؟حالمخوب نبود بعدش یکم قدم زدم..
جین هیچوقت اینجوری با من صحبت نکرده بود و این که بخاطر تهیونگ داره اینکارو میکنه، باعث شد چشمام رو روی همه چی ببندم و سمتش حمله کنم و به خودم که اومدم دیدم از هل شدیدی که بهش دادم، روی زمین افتاده و با تعجب و خشم و درد بهم نگاه میکنه...تازه فهمیدم چه غلطی کردم...نمیتونستم بهش نگاه کنم،دوری تو اتاق زدم،دستی به موهام کشیدم و سمتش رفتم و کنارش نشستم.با لحنی که ازش پشیمونی میبارید گفتم:
_جینی...جینی هیونگم... ببخشید دست خودم نبود...عصبانی شدم...نمیدونی دیشب چه حالی بودم...کوکی تو ببخش باشه؟؟
خاستم بلندش کنم که دستمو پس زد و آروم گفت:
+برو آماده شو،تمرین دیر میشه.
موقع تمرین،حواسم بهش بود،درد داشت، نمیتونست حرکات رو درست انجام بده و مجبور بود چشم غره های هوسوک رو تحمل کنه و اینها همه بخاطر من لعنتی بود.اعصابمخورد بود وقتی لبخندشو به ورود تهیونگ دیدم خون جلوی چشمامو گرفت...مقصر من نبودم،مقصر اون پسر لعنتی تهیونگ بود...نزدیک جین شدم و خاستم بهش درمورد تهیونگ،هشدار بدم که دفاعش ازاون،باعث به وجود اومدن بحث کوچیک و آرومی بینمون شد،بهش گفتم اگر نمیتونم اونو قانع کنم پس باید برم با تهیونگ صحبت کنم...
بعد از تموم شدن تمرین تا تکون خوردم سمتش برم،جیمین دستش رو گرفت و به بیرون از سالن کشوندش...برام فرقی نمیکرد جیمین باشه یا نه من نمیخاستم دعوا کنم فقط میخاستم بهش بفهمونم جین دوست پسر منه و بهتره ازش دور باشه...پس پشت سر اون دوتا از سالن بیرون رفتم....
...........................................................
آقا من همیشه فکر میکردم کوک خیلی آروم تر از تهیونگه ولی بعد از دیدن یکی دوتا مومنت ازشون حس کردم کوکی الان پامیشه همه رو میزنه😄برای همین یکم خشن به تصویر کشیدمش...ها راستی فیک خوب از تهجینکوک،تهجین یا کوکجین تموم شده اگه میشناسید معرفی کنید،جدیدا چیزی پیدا نمیکنم بخونم🤦
YOU ARE READING
Can you hear me?
FanficComplated✅ شاید درکش برات سخت باشه،اما من برای اینکه مجبور به انتخاب نشم،از خودم گذشتم. کاپل اصلی:؟؟؟؟ کاپل فرعی:یونمین