تهیونگ
مستخدم به داخل راهنماییم کرد و به سمت اتاقی که نشون داد حرکت کردم...قرار بود دم در که رسیدم تماس بگیرم تا جین بیرون بیاد و بریم،اما میخواستم با چشمخودم ببینم که چرا تا ساعت نه شب منو اونطور بی قرار و کلافه توی خونه منتظر گذاشته بود...
هرچقدر به اتاق نزدیک تر میشدم حس های عجیب و وحشتناک بیشتری به ذهنم حمله میکردند...با چه صحنه ای قرار بود رو به رو بشم؟این همه مدت چیکار میکردند؟چقدر بهم نزدیک بودند؟درسته با حرفهای روز جین کمی آروم گرفته بودم ولی اینکه تا این ساعت خونه ی جانگکوک مونده بود باعث میشد،اعصابم بیشتر بهم بریزه...کل تایم امروز رو توی خونه راه رفتم،تلویزیون دیدم،آهنگ زدم،هرکاری کردم تا حواسم پرت بشه و به دیر کردن جین توجه نکنم،تا بهش زنگ نزنم و سوال و جوابش نکنم و بلاخره ساعت نه شب بهم زنگ زده بود...من میخواستم شام رویایی اولین شب باهم بودنمون رو باهم بخوریم اما اون خونه ی جانگکوک مونده بود....
دم در اتاق رسیدم.تصمیم داشتم در رو یکدفعه باز کنم و تو حالتی که هستند،ببینمشون اما تا دستم سمت دستگیره رفت ازاین حس و فکرخودم خجالت کشیدم...پس آروم چند ضربه روی در زدم و در اتاق رو باز کردم...
به محض باز شدن در دوتا هیکل نشسته پشت به خودم رو دیدم که رو به روی تلویزیون بزرگی،شدید سرگرم بازی بودند.به طوریکه حتی متوجه وارد شدن من نشدند...نفس عمیقی کشیدم و با لگدی که جین به جانگکوک زد به خنده افتادم:
+بهت گفتم اینجوری نزن.
* تو داری تقلب میکنی.
+این کار تو تقلبه.
سر و صداشون بالا گرفته بود که دیگه نتونستم ساکت بمونم و با صدای بلند گفتم:
_بسه،دوتاتون داشتید تقلب میکردید.
هر دو با تعجب به سمتم برگشتند،سمت جانگکوک سلامی گفتم و به سمت جین لبخند زدم،جانگکوک با صدای اعتراض مانندی گفت:
*نهههه الان باید برید؟
اور کت قهوه ایمو که روی تنم سنگینی میکرد،همراه با شالگردنم،در آوردم و گوشه ی اتاق انداختم،به سمتشون رفتم و علی رغم میل شدیدی که به محکم بغل کردن و فشار دادن اون پسر مو قهوه ای داشتم اما تنها بوسه ای به گونه ش زدم و بین دو تاشون نشستم و گفتم:
_شما به یه داور احتیاج دارید.ولی فقط یه ساعت دیگه بازی میکنید و بعد من و جین باید بریم.
هر دو با خوشحالی سر تکون دادند و جانگکوک جلو رفت تا دوباره بازی رو از اول راه بندازه.
گفته بودم یک ساعت ولی خنده های جین و سر و صداهای اون دوتا به قدری وسوسه کننده و شیرین بودند که نتونستم مقابل اصرارشون برای بیشتر موندن مقاومت کنم و الان ساعت دوازده بود و ما تازه به خونه رسیده بودیم.
YOU ARE READING
Can you hear me?
FanfictionComplated✅ شاید درکش برات سخت باشه،اما من برای اینکه مجبور به انتخاب نشم،از خودم گذشتم. کاپل اصلی:؟؟؟؟ کاپل فرعی:یونمین