جانگکوک
بعد از قطع شدن تماسم با جین،به سمت دختر زیبای کنارم برگشتم و گفتم:
_جین رفته به جیمین سر بزنه،پس باهم برمیگردیم.
لبخندی که زد مثه همیشه نبود،همیشه خیلی شاداب و گرم لبخند میزد ولی اینبار انگار مجبور به اینکار شده بود:
_جویی؟حالت خوبه؟
+از کی فهمیدی به جین علاقه داری؟
خیلی یهویی و بدون اینکه بهم نگاهی بندازه اینو پرسید.خیلی عجیب به نظر میرسید...حالا که دقت میکنم از وقتی دنبالش رفته بودم عجیب رفتار میکرد...این چندوقت،بخاطر همسایه و نزدیک بودن خونه هامون بهم،مدت زیادی رو باهم گذرونده بودیم،حتی میتونم بگم بیشتر از زمانی که تواون چندوقت، با جینی که ازم دوری میکرد،گذرونده بودم...اول که سوار شد،خوشحال و سرحال بود،بیشتر از همیشه...اما در طول روز،هر بار اسم جین رومیاوردم به وضوح حالتای مختلف خشم و غم رو تو صورتش و بی حال شدنشو میدیدم،حتی سر ناهار،درحالیکه هرکدوم از خاطراتمون میگفتیم و بی توجه به اطرافمون بلند میخندیدیم،تا خاطره ای که با جین داشتم رو براش تعریف کردم،چهره ش درهم رفت و بعد اون فقط با غذاش بازی میکرد و الان دقیقا برعکس حالتی بود که صبح دیدمش...
سعی کردم برای جواب دادن و سرحال آوردنش به یاد بیارم که اولین بار کی حس کردم به جین علاقه دارم،ولی ذهنم خالی بود،انگار همیشه یه کششی سمتش داشتم،همونطور که فکر میکردم گفتم:
_اممم خب خیلی یهویی پرسیدی،تا حالا بهش اونطوری فکرنکرده بودم،ولی فکرکنم از اون روز مسابقه که جین و دوستش کای مدام باهم بودند و من مجبور بودم دنبالش بدوم تا بهم توجه کنه و ازاین بابت عصبی شده بودم..یا نه...فکر میکنم ازاون کنسرتی که جین پرید رو کول تهیونگ و تا آخر استیج بدون توجه به من با اون رفت...یا وقتی که سر اون برنامه از اول تا آخرش کنار نامجون نشست بدون اینکه یه بار به من نگاه کنه...دقیق نمیدونم،فقط میدونم یهو به خودم اومدم و دیدم تموم توجه جین رو برای خودم میخام و نمیتونم بذارم وقتی من هستم،بدون توجه به من با کسی دیگه خوش میگذرونه.
بلاخره سمتم برگشت و با تعجب گفت:
+منم تموم توجه نایونو وقتی پیششم واسه خودم میخام ولی هیچوقت فکرنکردم که عاشقشم.
_خب تنها دلیلش این نیست ولی خب ... نمیتونم همشو توضیح بدم.
بنظرم حرف جویی منطقی نبود و من مطمعنم که جینو دوست دارم و هیچوقت نباید رابطه ی من و جین رو با خودش و اون نایونی که همیشه ازش صحبت میکنه،مقایسه کنه...سکوتش رو به معنای قانع شدنش در نظر گرفتم و خاستم حرکت کنم که در حالیکه کمربندشو باز میکرد،گفت:
+جانگکوک شی...من یادم اومد باید چیزی بگیرم،تو برو من خودم برمیگردم.
_خب چیمیخای بگیری،باهم میریم میگیری و برمیگردیم،مسیرمون یکیه...
YOU ARE READING
Can you hear me?
FanficComplated✅ شاید درکش برات سخت باشه،اما من برای اینکه مجبور به انتخاب نشم،از خودم گذشتم. کاپل اصلی:؟؟؟؟ کاپل فرعی:یونمین