part27

2.2K 275 34
                                    

تو دلش رخت میشستن

هنوز هوسوک از اتاق عمل نیونده بود بیرون

جیمین خوابیده بود

و جین که برادر تهیونگ و بهترین دوسته هوسوک بود

تقریبا تیر خوردنشو به چپش گرفته بود

امیدوار بود بلایی سرش نیاد

خودشم نمیدونست چرا و یا حتی به چه دلیل فاکی

اون نمیخواست به جیمین خیانت کنه

ولی حس خیانت نداشت....حس تقسیم کردن

با یاد آوری تریسام لبخند محوی زد که زود خوردش

این فکرابرای سنش زیادی جوون میزدن

تهیونگ بعد از اون حملا از سه سانتی کوک هم دور نشده بود

فقط یه جا رفت برای اون پشمک بگیره و البته شکلات

بگذریم که رفت و با سه کیسه پر برگشت

تهیونگ__بهتری الان؟

کوک__آلهدولی من ته بلج ایپل ندیدم(آره ولی من که برج ایفل ندیدم)

لباشو آویزون کرد

تهیونگ__یکم بیشتر پاریس میمونیم میبرمت اونجارم ببینی

کوک__اول یالو هوشوکه خوفه؟آته تیل ترد(اون یارو هوسوکه خوبه؟آخه تیر خورد)

تهیونگ__آره بهتره

و لبخند فیکی زد

نامجون__بابت رفیقت هوسوک متاسفم

جین__نباش .....،اولین بارش نیس

نامجون__یعنی ناراحت نیستی؟

جین سمتش برگشتو تو چشماش نگاه کرد

جین__نه یه بار سر تیز اندازی دکتر گفت شانسی برای زنده موندن نداره

نامجون__چیشد مرد؟

جین پوکر نگاش کرد

جین__آره اینم روح خدابیامرزشه

نامجون که فهمید چه سوتی داده سرشو انداخت پایین

جین هم لبخندی روی لباش شکل گرفت

ولی فاک بهش

همه دورش جمع شده بودن   از هوسوک میپرسیدن

تهیونگ__خوب میشه؟

یونگی__دکتر چیزی نگفت؟

جیمین__توچرا به چپتم نیس؟

سوال درست کدوم بود؟معلومه مال جیمین

جین__در جواب سوال تهیونگ....نگران نباش تیر یکم پایین تر قلبش به قفسه ی سینه خورده .....درجواب یونگی نه هنوز بیرون نیومده و جیمین ......خب ببین من هرروز دارم تیر خوردن و چاقو خوردن و زخمی شدن و مزدن اینو تو عملیاتا میبینم.....پس چرا باید چپای نازنینم و سنگین کنم؟

خیلی منطقی و کوتاه

تهیونگ برگشت تا کوکش تنها نباشه

و نبود

بم بم بیست و چهارساعته کنارش بود

و این چیزی نبود اه تهیونگ ازش بگذره

یوگیوم__چیزی شده ت  فکری

تهیونگ__هوففف آره بم بم زیادی به کوک نزدیک نمیشه

و بعد لباشو آویزون کرد که باعث خنده ی یوگیوم شد

تهیونگ__یااا فاک بهش حس میکنم دارم بیشتر از کوک لیتل بازی در میارم(😂😂آقا قصد توهین از لیتل بازی نداشتم جمله مناسبی پیدا نکردم)

کوک__خلیدی بم بم(خریدی بم بم؟)

بم بم جعبه ی مخملی و جلوی صورت کوک گرفت

کوک__میشییی(مرسیییی)

بم بم فقط لبخندی زد و کوک اونو زیر پتوش قایم کرد:))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))))

وقتی تهیونگ اومد داخل کوک همش بهونه میگرفت

کوک__ملو توع بلیم بلج ایپل تلوخدا(منو تو بریم برج ایفل تورو خدا)

تهیونگ__کوک هنوز حالت خوب....

حرفش  کامل تموم نشده بود که با دیدن چشمای پاپی طور کوک از همه چی منصرف شد

تهیونگ__وایسا به دکترت اطلاع بدم



بالاخره با سماجت های کوک راضی شد که برن برج ایفل....دوتایی

به برج که رسیدن چند دقیقه گذشته بود که کوک تصمیم گرفت از تهیونگ خواستگاری کنه

ولی خب گوشی تهیونگ زنگ خورد

تهیونگ__الان سلام جین

جین__سلام هوسوک بهوش اومده دکتر هم با مراقبت های ویژه میفرستتش هتل پیش ماع توع و کوکم بیاید همین حالا خطرناکه دور از من باشید

تهیونگ__باشه

و گوشیو قطع کرد

تهیونگ__باید بریم کوکیم ....قول میدم بازم بیارمت

و کوک و بغل کرد

کوک ته قلبش درد میکرد چی میشد جین فقط 5دقیقه دیتر زنگ میزد تا کوک خواستگاریشو کنه؟

از اون خواستگاریای رویایی که توی برج ایفل میشه؟





های گایز
راستش امروز نمیخواستم آپ کنم ولی خب دیگه آپ کردم

آقا بوکم یه دفعه حذف شد و من مجبور شدم یه بوک دیگه بزنم پس حواستون باشه برید تو پیج و حمایت کنید تا پارتاشو آپ کنم

شنیدم ووت و کامنت نمیدین؟😐برید تا شنبه اگه آپ کردممممم

دیدین بچم میخواست خواستگاری کنه؟😢هق فوحش به جین آزاده است

دوستوننننننن دارمممممممممممممم

Love is an emotional accidentWhere stories live. Discover now