part25

2.3K 265 28
                                    

کوک یه لباسش که خیلی خوشگل بود و پوشیده بود

با لذت و ذوق منتظر بود تا بره

برج ایفل .....جایی که همیشه دوست داشت ببینه

کوک__چطو شلم ددی؟(چطور شدم ددی؟)

تهیونگ__خوشگل

برعکس کوک تهیونگ ناراحت بود

ای کاش راه دیگه ای داشت

فقط ای کاش میتونست ....ولی نمیشد

مطمئن بود بیبیش سالم پیشش برمیگرده

برادرش قول داده بود

ولی هنوز ناراحت شد

یوگیوم و دلش درد گرفته بود و همراه بم بم توی هتل مونده بود

هرچند همش به اصرار تهیدنگ بود که به حرف جکسون گوش بده

توی اتوبوس نشسته بود

هرلحظه استرس تهیونگ بیشتر میشد

کوک__ببیل ددی لسیدیم(ببین ددی رسیدیم)

با دستش به برج اشاره کرد ولی هزچی جز سرتکون دادن نصیبش نشد

قلبش درد میکرد

خیلی درد میکرد

وقتی اتوبوس نگه داشت

وقتی کوک خودشو دوون دوون تا زیر پل برد

و همه جاشو برانداز کرد

تهیونگ فقط بهش نگاه میکرد

و با فکر نبودنش ...نداشتنش بغض میکرد

جین__آروم باش پسر ...قول میدم سالم برش گردونم قبل یه ساعت

تهیونگ سری تکون داد

داخل برج شدن

کوک از هیجان گاهی بالا و پایین میپرید و همه جارو نگاه میکرد

نامجونم با اینکه حرکات جین براش عجیب بود ولی با نگاهش اونو دنبال میکرد

یهو....صدای تیر اندازی شد

شیشه ها میشکستن و همه روی زمین خوابیدا بودن

کوک از تهیونگ فاصله گرفته بود

به معنای واقعی توی اون دود وحشت گم شده بود

صدای بقیه که جیغ میزدن و میشنید ولی پاهاش یاری نمیکردن

ترسیده بود

کوک__تهیونگگگگ

با بغص بدی فریاد زد

جوابی نگرفت ...اشکاش گونه هاشو خیس کردن

تهیونگ نجاتش نداده بود

تهیونگ با شنیدن صدای  کوک فقط تونست به اشکاش اجازه ی ریختن بده

ولش کرد

حس بدی داشت

اون حتی نتونسته بود از بیبیش مواظبت کنه

کوک با گرفته شدن دستمالی روی بینیش بیهوش شد

ولی باز هم تهیونگش کمکش نکرد

جین__خلبان آماده کن

__خلبان ن....قربان تیر خوده

جین__لعنت بهش

تهیونگ فقط تو بغل یونگی اشک میریخت

حرفی نمیزد

چیزی هم نمیخورد

دقیق یک ربع کوفتی تیر اندازی ادامه داشت

همه ترسیده بودن

نامجون__من...میتونم کمک کنم

جین__کار تو نیست

جین با عصبانیت غرید

نامجون__آره از بچگی خیلیا اینو بهم گفتن کارتو نیست...نمیاونی ولی من مدرک دارم میشنوییی

جین نیروی اضافه نداشت

نمیخواست اون بچه وارد این قضیه بشه

ولی چاره ای داشت

نامجون سوار هلکوپتر شد

تمام تیم جین که شامل20نفر بودن همراهش سوار شدن

جین__وقتی رسیدیم ...میمونی 20دقیقه نه دیر تر ...اگه قبل 20دقیقه کوفتی هیچکدوممون برنگشت میری.....ولی این اتفاق نمی افته خب؟ من کوک و پیدا میکنم.....تیم Aشما کار جکسونو تمو کنین تیم Bحواستون به دروازه ی خروجی باشه تیمC همراه من میاد
همگی تا قبل20دقیقه توی هلکوپتر....هرکی نیاد براش صبر نمیکنیم مفهومه؟

همه__بله قربان

جین__بعد اینکه ما بریم احتمالا تیمش میفهمن کشته شده و میان به پاتوقشون.....اونموقع پلیس سر میرسه

بعد از توضیحات نقشه نامجون هلکوپتر و به پرواز درآورد

چشمای خیسشو به سقف داد

دستاش و پاهاش به صندلی بسته شده بود

و بدتر از اون دهنش بود که بسته بودن

ترسیده بود ...از مردی که روبه روش با یه لبخند وحشتناک وایستاده بود

جکسون__قراره تهیونگ دار فانیشو وداع کنه......از اولم نباید با خواهرم یوری انقدر بد تاع میکرد....ولی توع...هع(نیشخند)....لغمه ی چربی هستی بچه......تاحالا کسی از زیرم زنده بیرون نیومده....فرقی برای توع قاعل (املاش درسته؟) نیستم...

و بعد خندید



های گایزززززز
دیدین کوکم و دزدیدن؟
خب برید دیگه تا فردا😈😂البته اگه دست بیقرار آپ کردنم دووم بیاره

اگه از ووت و کامنتاتون راضی باشم فردا آپ میشه مگرنه دیرتر ....سقفی نارموولی کامنت برام مهمهههه

ووت و کامنت دیگه واجب شده☺

دوستتون دارممممممم

Love is an emotional accidentTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon