part35

2K 262 14
                                    

تهیونگ با دیدن کوک که خوابیده براید بغلش کرد و داخل خونه گذاشت

هرکسی رفته بود خونه ی خودش

نخود نخود هرکه رود به کرای بد بد خودش برسه

روی تخت نشست و بهش نگاه کرد

به انگشتری نگاه کرد که کوک با عشق بهش داده بود

میتونست دست تک تک آدمایی که اون شایعات و درست کردن ببوسه

و دست جیمین و واسه ایده ی فوق العادش

دست یونگی و نه ولی بهش اضافه حقوق بده برای اجبارش

با تمام سختی ها

فشار ها

درد ها و شکستاش

اون پسر اونجا بود

کنارش بود و بهش ثابت کرده بود میمونه

و این شیرین بود

مثل نوتلا

کنار تمام قهوه های دنیا

جین__کجا میری

نامجون__خونم دیگه

جین__پس من چی....حالم هنوز خوب نشده.....دلم برات تنگ میشه...نیاز به مراقبت دارم

نامجون__من پرستارت نیستم میستر کیم

جین__باشه منم یه پرستار زن خوشگل میارم

با ساکی که به سرش خورد سرشو مالید

نامجون__غلط میکنی

و بعد ساک جین و گریت و باهاش سوار تاکسی شد:)

بم بم__ولی تو گفتی ددیم میشییی

یوگیوم__هنوزم میگم

بم بم__پس من نمخامممم بلم (برم)

یوگیوم__باید بری بم بم قول میدم فردا بیام و از بکهیون بگیرمت قول قول

بم بم__بعد باهم زندگی میتنیم؟(میکنیم)

یوگیوم__آره عسلم

بم بم هنوز داخل نرفته بود و دل یوگیون براش تنگ شده بود

مگه میتونست فردا نیاد؟

جیمین__کجا میری؟

هوسوک__خونم دیگه هانی

جیمین__نه تو نمیری ....یه بلایی سر خودت میاره...یونگییی

برای اینکه مانع رفتن هوسوک بشه از یونگی هم کمک گرفت

یونگی__راس میگه یهو غیبت میزنه

هوسوک__ یعنی الان میخواید بیمارستان بستریم کنین؟

لباشو آویزون کرد تا تاثیر گذاری بیشتری در جواب نه بشنوه

هنوز جوابی نداده بودن

بومگیو__یااااااا....هوسوک شییییی من باید از زبون  اون سازمان کوفتیت بشنوم تیر خوردی

و به ثانیه نکشید که یه پسر پشمالو و نرمالو و کیوت و کوچولو پرید بغل هوسوک

هوسوک__بومگیو آروم تر

بومگیو از بغلش اومد بیرون

بومیگو__الان خوبی....ببینمت....زنده ای؟ میتونی راه بری

رگباری ابراز نگرانی کرده بود

و جیمین به شدت صگی احساس پوچی داشت

یونگی سرفه ی الکی کرد تا اونکپسر سمج چسبون و متوجه خودش کنه

بومگیو سمت اون دو برگشت و با حالت ودف به هوسوک نگاه کرد

هوسوک__داستانش طولانیه بومگیو توضیح میدم ولی الان خستم

بومگیو نگاهی بهشون انداخت

بومگیو__کدومتون جیمینه؟

جیمین با اخنی دستشو بالا آورد

بومگیو__خب تو 2ماه ازم کوچیک تری باید هیونگ صدام کنی

و اخمی کرد

جیمین با حالت کواسشنی(سوالی😂) به هوسوک نگاه کرد

هوسوک لبخندی زد و سعی کد ضایع نکنه که از اون فزشته ها روزی 8ساعت برای برادرش میگفته

بومگیو__و تو گربه...باید یونگی باشی

یونگی__یااا به کی میگی گربه

بومگیو__وایی هیونگ راست میگههههه عین گربه ها نق میزنه

و با اخم یونگی و خنده های جیمین مواجه شد

و البته هوسوک لبو شده رو از دست ندیم:)




های گایز
چطورینننننننن
من هنوز در کف ووت و کامنتاتونم^^
صبح بیدار شی با 180و خورده ای نوتیف بیدار شی

چه حسی داریییییییییییی......من صبح پاشدم پریدم انقدر جیغ زوم بابام تصمیم گرفت زنگ بزنه با دوست مشاورش صحبت کنه😂😂😂

خب برای امروز پارت بسه؟جایزتونو دادم ؟راضی این؟

ووت و کامنت و فالووووووو
دوستونننننن دارممممممممممممممممم

Love is an emotional accidentTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang