part36

2K 252 20
                                    

کوک__اوممم ددی.....

با وول خوردن کیتن کوچولوش سمتش برگشت

تهیونگ__چیشده هانی؟

کوک__پش بگیه تجان؟(پس بقیه کجان؟)

تهیونگ__عا هانی رفتن خونشون

کوک__هوم بعدا دوباله میان؟(هوم بعدا دوباره میان؟)

تهیونگ__معلومه

کوک__گشنمه

تهیونگ__الان میرم صبحونه حاضر کنم

از سمت اتاق به آشپزخونه رفت

صبحونه رو حاضر کرد و روی میز چید

با یه بیبی بانی روبه رو شد که از دستشویی با یه لباس نازک بیرون اومد

چجوری با این خوابیده بود و تهیونگ سخت نشده بود؟

نشست روی میزه و خمیازه ی کیوتی کشید

تهیونگ__بیا هانی

خودشم نشست روی صندلیش و صبحونش و میخورد

کوک__ددی میشه بلیم خلید؟(ددی میشه بریم خرید؟)

تهیونگ__چرا نمیشه امروز میریم هوم؟

و کوک ذوق بچگونه ای کرد


سپمین روی صندلی عق ماشین نشسته بودن

و بومگیو روی صندلی کمک راننده

جیمین تمام راه اخم کمرنگی داشت

از اون پسر خوشش نمی اومد

و نمیدونست کیه.....و به چه دلیل فاکی با هوسوکش زندگی میکنه

یونگی ام بهتر نبود

اصلا دلش نیمخواست اون پسر همخونه ی هوسوک باشه

که اتفاقی کراش بزرگی روش داره

وقتی از ماشین پیاده شدن هوسوک متوجه گرفتگی معشوقه هاش شد

ولی علتش نه

به خونه که رسیدن بوگیو با یه لبخند ضایع ساک برادر و اون دوتارو گذاشت توی یه اتاق

چیه بچه فانتزی های قشنگی داره:)

هوسوک__بومگیو بیا پذیرایی کن

بومگیو__وات دهل مهمونای توعن

هوسوک با دیدن برادرش با یه لباس فوق کیوت...و سکسی

و آرایش که بومگیو خیلی کم ازش استفاده میکرد دهنش باز موند

و جیمین و یونگی اخمشون پررنگ تر

هوسوک__کجا به سلامتی

بومگیو__چیزه..تو و مهموناتو تنها میزارم راهت باشین

هوسوک__آره جون عمت....بگو کجا میری با این تیپ

بومگیو__تیپم چشه مگه زشت شدم؟

Love is an emotional accidentWhere stories live. Discover now