با زنگ خوردن در صحبت های شیرینشون تموم شد
تهیونگ رفت پایین و با حساب کردن پول ، غذا رو گرفت آورد تو
داشت میز و میچید که صدای فین فینای یه نفر از پشت نظرشو جمع کرد
تهیونگ__کوک!؟چرا گریه میکنی عزیزم
سریع اونو تو بغلش کشید
کوک__تو دوش دالی اجدباج کنی؟(تو دوس داری ازدواج کنی؟)
تهیونگ__خب همه دوست دارن یه روزی ازدواج کنن ولی من بهت قول میدم هیچی محبت منو نسبت بهت کم نکنه باشه؟
کوک__نه نمیخام اشلا تو ددی ملی گپتی عاجق منی(نه نمیخوام اصلا تو ددی منی گفتی عاشق منی)
تهیونگ__آره کوک من عاشقم ولی عشق انواع و اقسام داره(مگه بیزینسه😐)
کوک__یعنی ملو اوجوری که عاشق یه دخمل بشی دوج ندالی؟(یعنی منو اونجوری که عاشق یه دختر بشی دوس نداری؟)
تهیونگ__خب اون مدلی نه
و معلومه تهیونگ چه دروغ گوییه
کوک__نمیخامممم تو بایش ملو اونجولی دوج داشته باشی اچلا کله هرتی مختو بجنه میجنم(نمیخوام تو باید منو اونجوری دوس داشته باشی اصلا کله ی هرکی مختو بزنه میزنم)
تهیونگ__باشه باشه ولی اول بگو ببینم این کلمه رو از کجا شنیدی؟هوم؟
کوک__نمیلدونم اج گدیم گدیمام بختی مامانم بوش یادم میاد خعیلی چیجا ی دیگه ام بلدم(نمیدونم از قدیم قدیما وقتی مامانم بود یادم میاد خیلی چیزای دیگه ام بلدم)
و خب تهیونگ حق میداد بهش اون وقتی یه لیتل شده 12سالش بوده
تهیونگ__خیلی خب ولی حرفای بد و نباید بزنی باشه؟
کوک__ددی عشبانیه چون...مل اونو باشه خود خودم میتاستم؟من فقط ددی و دوش دالم نه ..نه عاجقشم(ددی عصبانیه چون من اونو واسه خود خودم میخواستم؟من فقط ددی و دوس دارم نه.....نه عاشقشم)
تهیونگ که بغض کوک و دید دلش دوباره لرزید و به خودش فوحش داد
اون قرار بود دلیل خنده های پسرک شیرینش باشهو حالا تنها کاری گه کرده بود درآوردن گریه اش بود
تهیونگ__نه عسلم ددی ناراحت نیست خیلی خوشحاه که تورو داره
بعد کوک و رو دستاش بلند کرد و روی صندلی گذاشت
تهیونگ__حالا پیتزا یا ساندویچ؟
کوک__جاندبیجججججج(ساندویچ)
با یه لبخند گنده و ذوق گفت که باعث شد تهیونگ بیشتر قربونش بره
بعد از خودن اولین غذای دونفرشون(چی شد دلت خواص 😃منم دلم خواص😕)
تهیونگ ...کوک نیمه هوشیار و بلند کرد و تو اتاقش برد
VOCÊ ESTÁ LENDO
Love is an emotional accident
Lobisomemاسم بوک ^^عشق تصادف احساسی ژانر^^عاشقانه♡سافت♡لیتل♡اسمات کاپل^^ویکوک ♡سپمین♡چانبک♡یوگبم♡نامجین♡سوگیو خلاصه^^ تهیونگ یکی از بزرگترین سهامداران شرکت کیم طی یه سری حاشیه ها مجبور میشه سرپرستی یه لیتل و قبول کنه پس به آموزشگاه بیون میره و با چانبک که م...