part 11

92 25 8
                                    

(گل رز)

هیونجین توپ بولینگ را با آرامش هل داد، توپ بدون ذره ای منحرف شدن از مسیر، راه مستقیم را در پیش گرفت و دقیقا به مرکز بولینگ های چیده شده اصابت کرد و همگی آن ها به ترتیب روی زمین غش کردند.
جونگین سر تاسفی برای او تکان داد:
-نه همشون و با هم هدف نگیر، این روش این بار جواب نمیده!
سمت هیونجین حرکت کرد و انگشتش را در حفره ی توپ سنگین وزن فرو کرد، با دقت دنبال زاویه ای گشت که توپش جهت دار فقط کنجی را هدف بگیرد، با رها کردن آن تووپ حس سبکی به او دست داد ولی سبک بالی اصلی را وقتی حس کرد که دقیقا تیرش به هدف خورده و فقط یک بولینگ روی زمین جان داد.
جونگین با لبخندی پررنگ گفت:
-این بار یه نفر برای رسیدن ما به هدف کافیه!
هیونجین با لحنی مردد پرسید:
-نمیخوای مثل قبلا پیش بریم؟ اما اون مراحل تست موفقیت آمیزی داشتند و باگ گیری شدند بهتره همون روشی که آزمایش شده و تستش مثبت رو پیش بگیری ، رویه جدید ریسکی!
جونگین با دو انگشت به شقیقه ی هیونجین ضربه زد:
-تو هجده بار قبلی هر دنیا از جمله ما می خواستیم برتری روحمون و اثبات کنیم و جنگ فقط با قدرت و بنیه امون پیش می رفت، برای همین هر بار برنده بودیم، اما بار نوزدهم برای همه سر اون افسانه خاص تره این بار هیچ کس خالصانه فقط به زور روحانیش تکیه نمی کنه، این دفعه جنگ با مغز قرار پیش بره و من مطمئن نیستم قوه تفکر ما به اونا بچربه!
هیونجین دست هایش را پشت گردنش گره زد و با لحنی آشفته گفت:
-من فقط تو بازیگری خوبم تو فیلمنامه نویسی و طرح چیدن هیچ استعدادی ندارم، اگر بحث عمل باشه هیشکی حریفم نیست ولی وقتی بحث فکره حتی بازیکن نیمکت نشینم نمیتونم باشم!
جونگین دست به سینه با نگاه خاصی به او زل زد!
هیونجین به محض دیدن حالت خاص چشم های او که معنای خاصی پشت رنگ نگاهش جا خوش کرده بود با لب هایی که از سر خنده کش آمده بودند، به جونگین نزدیک شد و دو بار آهسته به باسن او ضربه زد:
-آخ آخ ولی ما یه بچه روباه داریم که هیشکی نمی تونه حریف دوزو کلک هاش بشه!
جونگین تک ابرویی با افتخار بالا انداخت:
-همین الانم یه قدم ازشون جلوییم!
هیونجین با شک پرسید:
-جلوییم؟
جونگین لبخند محوی زد و گفت:
-می دونی که ما قبل تناسخ می تونیم الگوریتمی که باید ناخوداگاهمون بدونه تا از طریقش ما رو کنترل کنه رو بچینیم تا قبل از این که دنیای خودمون خلع صدامون نزنه و به پوچی کشیده نشیم نا خوداگاه و خوداگاهمون بهم متصل نمیشن و آگاهی کامل نداریم و توسط برنامه ای که از قبل چیدیم بی اراده سمت مسیری که باید هدایت میشیم و تحت کنترلیم!
هیونجین پشت دست خودش را بی حوصله خاراند، نور قرمز رنگی که بر سالن بازی حاکم بود کم کم داشت برایش آزار دهنده می شد برای همین کمی روی حالت بی حوصله قرار داشت و این مسئله روی شل و ول شدن لحنش هم تاثیر می گذاشت:
-مگه میشه ندونم اینا رو مقدمه چینی و بزار کنار!
جونگین لبخند موذیانه ای زد و دست هیونجین را گرفت و او را سمت مبل برد و مجبورش کرد روی آن بنشیند خودش هم روی دسته ی مبل نشست و پاهایش را از روی تن هیونجین پل زده و از دسته ی بعدی آویزان کرد!
حالا حالت ال شکلی درست شده بود از حالات نشستن آن ها!
جونگین دستش را جایی بالا تر از گردن هیونجین بالای پشتی مبل راحتی قرار داد و شمرده شمرده گفت:
-نقشی که تو خلع روی زمین کشیدیم ناخوداگاه رمز نگاری شده امون بود، دقیقا همون الگوریتمی بود که قبل تناسخ توی مغزمون قرار دادیم تا طبق این نقشه به ترتیب عملیات هایی که باید و پیاده کنه!
تاریک ترین گناهی که سر رسیدن به نتیجه بر میداریم میشه کلید اتصال برای تو شکل گربه بود چون با قتل مجبور بودی بهمون حیاتی که داخل خون موجود زنده جاری رو بدی تا نتیجه اش بشه ساخته شدن خون طلایی!
هیونجین انگشت اشاره اش را روی لب جونگین گذاشت و مانع این شد که او بیش تر پر حرفی کند و با لبخندی گفت:
-تا ته ماجرا رو خوندم، کلید اتصال تو طرحی بود که مربوط به خواهرت می شد، و این که تو از قبل تناسخ نمی دونستی قراره تو چه خانواده ای باشی پس طبیعتا اون نباید تو الگوریتم از قبل چیده شده ات جایی داشته باشه! تو به نقاشی بال شکلی، خیره بودی اون طرح برات چه معنی داشت؟
جونگین با چشم هایی براق که هزاران لامپ امید در آن به روشنی می درخشید به او زل زد:
-فرشته ی نجاتمون، بال پروازمون!
هیونجین انگشت هایش را سمت موی جونگین برد و یک تار آن را به بازی گرفت:
-کسی که مرده چه طوری می تونه ناجی باشه!
ناگهان جرقه ای در ذهنش خورد قبل از این که جونگین جواب دهد با قیافه ای ذوق زده از کشفش به پسر حیله گری که کنارش نشسته بود زل زد:
-پس میشه گفت اون کامل نمرده و اصلا گذرش به دنیای مردگان نیفتاده!
جونگین چند بار دست هایش را به نشانه ی تشویق روی هم کوبید اما کاملا بی صدا دست زد تا توجه ای را ریو خودشان جلب نکند:
-الگوریتمی که من چیدم این بود" از طلسم اسارت قلب استفاده کن" !
هیونجین با حیرت به او خیره شد:
-تو نمی دونستی که چه خانواده ای گیرت میاد اما میدونستی انسان ها همیشه یه نفر تو زندگیشون هست که از ته قلب بهش پیوند احساسی دارند! پس بدون این که بدونی هدفت کیه هدف قرارش دادی!
جونگین سری به نشانه ی تایید تکان داد...
هیونجین با لحنی پر تردید به حرف آمد:
-برای اجرای طلسمِ اسارت قلب، باید روح و وجودیت کسی که از ته قلبت دوستش داری رو بخوری، تا شیره ی وجودی اون فرد تا ابد تو قلبت زنده و اسیر بمونه! واقعا روح خواهرت رو خوردی؟
جونگین دکمه های پیرهنش را تا جایی که قفسه سینه اش در دید باشد باز کرد، سپس دستش را روی علامتی کشید که شبیه ماه گرفتگی بود و تایمر را نشان می داد و فعلا از دنیای پوچی به بعد روی صفر قرار داشت.
هیونجین زمزمه کرد:
-این جاست؟
جونگین سرش را به نشانه ی منفی تکان داد و کمی انگشتانش را پایین تر برد، همان لحظه طرحی شبیه گل رز درست زیر پوستش شروع به درخشیدن و خودنمایی کرد، رنگ قرمزش کاملا چشمگیر بود، منتها این درخشش فقط ثانه ای بود و در یک چشم بهم زدن آن طرح رز به گونه ای ناپدید گشت که انگار هیچ وقت آشکارا ندرخشیده بود.
هیونجین متحیر و شگفت زده لب زد:
-از نهال به گل رسیده، رشدش کامل شده، وقت چیده شدنشِ!
جونگین به دختری که مسئول بوفه ی آن سالن بازی بود با نگاهی آتشین و معنی دار زیر نظر گرفت:
-گلدونی که قرار روح خواهرم توش کاشته بشه رو انتخاب کردم اون گل رز قراره تو اون بدن بدرخشه و کمک حال ما باشه!

Born Of Blood 3Where stories live. Discover now