(عطر رز سرخ)
هیونجین کش مویی بین لب هایش قرار داشت برای همین نمی توانست واضح صحبت کند زیرا می ترسید اگر به دندان هایش فاصله دهد، کش مو از حصار خارج شده و دچار سقوط آزاد شود، با این حال نمی توانست جلوی حس کنجکاوی اش را بگیرد پس کش را دور مچش انداخت تا بتواند راحت به حرف بیاید:
-اسمت واقعا بهت میاد شخصیتت دقیقا مثل کریستال شفاف و قابل فهم ولی این باعث نمیشه کسل کننده باشی اتفاقا درخشش یه کریستال و بیش تر به رخ میکشه!
دختر لبخندی زد و از آیینه به موهایش که توسط دست های هیونجین شانه می شد نگاهی انداخت!
جونگین که تا الان با چشم های بسته روی صندلی متحرکش عقب و جلو می شد و تاب می خورد با پاهایش به صندلی دستور توقف داد و با چشم هایی شاکی به هیونجین خیره شد:
-تو این چند روزه شخصیتش و شناختی که تعریف میکنی ازش؟ خواهر من لیاقت یه تعریف حقیقی و داره نه حرفای سطحی یه موجود دو روی و چهره رو!
کریستال دست هایش را دور فنجانش گره زد و با لبخند کم رنگی گفت:
-الان باور کنم مدافع من بودی و به حسم که میگه در اصل حسودیت شده از توجه این خوشتیپ به من توجه نکنم؟
جونگین برای این که جدی بودن در بحث را نشان دهد هنذفری اش را که روی کم ترین صدای ممکن آهنگ بی کلام پخش می کرد و به محض شنیدن کلامی از هیونجین روی حالت استپ بود را از گوش هایش بیرون کشید و گفت:
-اون کمدش پر شده از لباس های ساده سیاه اگر خوش پوش بدونیش به صنعت فشن توهین کردی اون اصلا از طراحی لباس و مد سر در نمیاره!
دختر شانه ای بالا انداخت و کمی کج شد تا راحت بتواند فک هیونجین را بین دست هایش بگیرد، او در سکوت فقط نگاهش می کرد و همراهش شد ، کریستال بی درنگ حرفش را به زبان آورد:
-قیافه خوبش برای این که لباس های ساده هم خاص به نظر برسه کافیه!
هر تلاشی که جونگین برای ریلکس کردن با تاب خوردن و شنیدن آهنگ آرامش بخش بی کلام به قصد ریلکس شدن و باز شدن شریان افکارش داشت به آنی دود شد، سعی کرد خشمش را نشان ندهد اما نمی دانست چه قدر در این مبحث موفق شده است با این حال با لحنی که سعی بر کنترلش داشت تا حرصی جلوه داده نشود، گفت:
-محض اطلاعاتت این موجود دو چهره نیمه ی دیگه ی منِ هیشکی قد من نمیشناستش وقتی بهت میگم ممکنه حرفاش خالصانه نباشه جدیم! لب هاش می تونن حرفایی خلافِ مسیر خط فکریش رو خیلی راحت به زبون بیارن! اختلاف بین افکار و رفتارش با اختلاف جهتِ شرق و غرب برابره!
هیونجین از این که جونگین ادعا داشت او را بهتر از هر کسی می شناسد کمی قلبش به جنب و جوش افتاد با خوش حالی حرف های او را با مخاطب قرار دادن کریستال، تایید کرد:
-بازیگر حرفه ایم اما این دنیای نامرد اسکارم رو نداده!
دختر رنگ پریده به نظر می رسید زیرا همیشه احساس سرما داشت با این حال لبخند گرمی بر خلاف دمای درونیش زد:
-ولی به نظرم داداش کوچیکم بیش تر قصد داشت روی این قضیه که نیمه ی دیگه توعه و من هیچ شانسی ندارم و بهتره از اموالش دست بکشم تاکید داشت تا قدرت بازیگری تو!
هیونجین موی کریستال را پشت گوشش زد تا مانعی برایش وجود نداشته باشد سر خم کرد و زیر گوشش پچ پج کرد:
-برای همین ازت خوشم میاد چون حرفایی و میزنی که به مذاقم خوش میاد!
کریستال چشمکی زد و لب زد:
-منم با شخصیتت حال می کنم!
جونگین روی صندلی ایستاد! حس می کرد اگر ارتفاع بیش تری از آن ها بگیرد توجه ها بیش تر سمتش جذب می شود و می تواند با از بالا نگاه کردن به آن ها اعتماد به نفس بیش تری برای سخنرانی اش داشته باشد:
-اخطار های من و جدی نمی گیری و همچنان ازش تعریف می کنی پس بهتره جلوت تستش کنم! یه بیوگرافی از آبجیم بده و ثابت کن چقدر میشناسیش و دیدگاهت نسبت بهش چقدر درسته!
هیونجین عادت داشت همیشه از موقعیت ها طوری استفاده بکند که نفعی از دل آن به دست بیاورد برای همین فوری گفت:
-اگر درست حدس بزنم جایزه ام چیه؟!
کریستال که به برنده بودن هیونجین ایمان داشت پس بحث جایزه ای را پیش کشید که می دانست بهترین هدیه برای هیونجین می تواند باشد:
-اگر برد، باید اعتراف کنی چون هیونجین رو دوست داری، بهم حسودیت شده بود!
جونگین زیر لب غر زد:
-جفتتون دچار توهم شدید هستید!
هیونجین که دیگر کار شانه کردن و بستن موهای دختر را تمام کرده بود، نوک موهای دم اسبی او را بالا آورد و از قصد بوسه ای پر سر و صدا به روی آن زد:
-واسه همین چیزاست که عاشقتم!
کریستال به زدن یکی از لبخند های شیرینش اکتفا کرد...
جونگین چینی به بینی اش داد هیونجین از جایش بلند شد و سمت او حرکت کرد حتی با اینکه روی صندلی ایستاده بود باز هم برای هیونجین این که بینی جمع شده از حرصِ پسر را بین انگشت هایش بگیرد کار غیر ممکن و سختی نبود:
-هنوز نباخته چهره ی عنق به خودت نگیر!
جونگین سرش را عقب کشید تا از شر دستان او راحت شود و با اخم و لحنی امرانه گفت:
-نطق کن!
هیونجین دست به سینه شد و با اعتماد به نفس شروع به حرف زدن کرد:
-کریستال پوچی رو شبیه قطب شمال می دید یه جای سرد که فقط یه غار گرم تو کنج ترین جاش وجود داشت!
به خاطره این همه سال زندگی کردن تو خلع پر از سردی هنوز هم روحش احساس سرما میکنه ، اصلا برای همینِ که عاشق خوردن نوشیدنی های گرم همراه با گره زدن دستش دور لیوان داغ هستش، همیشه گوشه ی دیوار و برای نشستن ترجیح می ده چون کنج اتاق یا خونه اون رو یاد غار گرمی که باهاش خو گرفته، می ندازه!
اون زیاد تو جامعه نبوده پس میونه خوبی با اداب و مشاعرت با غریبه ها نداره، زیاد تو خلع سرگرمی براش وجود نداشت برای همین دست انداختن بقیه تنها تفریحش بوده و این عادت باهاش عجین شده! همین ها کافی نیست؟!
جونگین روی صندلی نشست و زانوهایش را در آغوش گرفت:
-کریستال فعلی و الان رو خیلی خوب میشناسی! شخصیتی که من از خواهرم میشناختم همون جا با جسمش مرده این کریستال جدید فقط جسم نو نداره روحش هم با زندگی تو خلع صیقل داده شده و دوباره با شکل جدیدی متولد شده!
کریستال از جا بلند شد و آستین های لباسش را تا جایی که نوک انگشتش را بپوشاند جلو کشید و گفت:
-درست حدس زدی فرشته ی جهنمی، من خیلی عوض شدم!
بعد گفتن این حرف به سمت تراس حرکت کرد...
جونگین با چشم های درشت به او خیره شد از شنیدن این لقب عجیب متعجب شده بود!
هیونجین به خنده افتاد و از موقعیت استفاده کرد تا بهره ای از بانمک ترین میمیک صورتی که در این لحظه پسرک به خودش گرفته بود ببرد، لپش را کشید و گفت:
-برای منم تازگی داشت ولی مثل این که خیلی ساله این شکلی صدات می زنه، باباهامون که عادت داشتن به شنیدنش!
جونگین ضربه ای به دست او زد:
-انقدر انگشت های ضد عفونی نشده ات رو به اعضای صورت من نزن! چرا این شکلی صدام می زنه؟ اصن باباهامون کجان؟
هیونجین چشم هایش را در حدقه چرخاند:
-الان که خواهرت به زندگی برگشت و فهمیدی یه قاتل نیستی و با هدف خاصی مجبور بودی یه مدتی از زندگی عادی محرومش کنی پس دیگه چرا هنوزم اون ترومایی که موجب وسواس شده تو وجودت هست؟
جونگین آهی کشید و سعی کرد به این حس که با تمام وجودش می خواست سمت روشویی بدود و با صابون صورتش را بشورد مقاومت کند:
-دیگه تبدیل شده به یه عادتی که تو وجودم رخنه کرده حتی اگه دیگه خاطره ی پشت به وجود اومدنش به تلخی گذشته نباشه و عذاب وجدانم خاموش شده باشه هم این عادتی که مثل موریانه تو بدنم پخش شده دست از جوییدن روانم نسبت به الودگی بر نمیداره!
کریستال که انگار کارش در تراس تمام شده بود از آن جا بیرون آمد و جفتشان را خطاب قرار داد:
سوال دوم جونگین و جواب ندادی جوابش پیش منِ پدرامون رفتن دیدن مادرامون تو بیمارستان! لازمه یاد آوری کنم که باید روح اون ها رو پیدا کنید و به این دوری بین زوجین پایان بدید؟
جونگین پوست لبش را جوید و بی توجه به خونی که داشت روی لبش جولان می داد گفت:
-ما چون جنین تازه تکمیل شده بودیم به عنوان یه نوزاد قبل به دنیا اومدن نیروی کافی برای این که بتونیم جسم مادرامون هم به خلع بفرستیم نداشتیم برای همین فقط روحشون رو منتقل کردیم! ولی عجیبه که شما ها هم رو تو پوچی پیدا نکردید!
کریستال به خاطر ذهن درگیرش ابروهایش به هم نزدیک تر شده و شکل اخم به خود گرفته بودند:
-اصلا نمی فهمم چرا فرستادیشون خلع! اگر واقعا قدرتش و نداشتید پس چه طوری هیونجین باباش رو با جسمش صحیح و سالم به خلع منتقل کرد...
هیونجین حس کرد خودش باید جواب سوال او را بدهد تا قضیه برایش واصح شود:
- کائنات و دنیای زیرین یه نفرین رو بدن مادرامون گذاشتن که به شکل رد سوختگی چاقو مانند ظاهر شد اون ردِ لعنتی تا مهر تاییدی روی مرگ ما نمی زد ول کن نبود؛ برای همین مجبور بودیم که وانمود کنیم جسمی که حامل ماست مرده ؛ تا بهش این حس القا شه که طبیعتا ما هم می میرم اون وقت حس می کرد دیگه وجودش معنی نداره و ماموریتش تکمیلِ، خودش ، خودجوش نابود شد! بعده از بین رفتنش ما تونستیم به سلامت به دنیا بیایم! با فرستادن روح مادرامون به خلع واون مهر نفرین رو گول زدیم که با زندگی نباتی رفتن مادرامون کارمون ساخته است!
جونگین تیکه ی نهایی حرف او را بیان کرد:
-اون باباش رو تونست با جسمش منتقل کنه چون اون موقع سن هیونجین بیش تر بود و با بزرگ تر شدنمون قدرتامون تکمیل تر از قبل میشه!
هیونجین سری تکان داد و اضافه کرد:
-الانم که روند بازیابی کل قدرتامون، کامل شده! و به تکامل نهایی رسیدیم!
کریستال که در سکوت با دقت هر چه تمام تر حرف های آن ها را به خاطر می سپرد و تجزیه تحلیل می کرد، انگار کاملا به جواب سوال هایش رسیده و قانع شده بود که پای مبحث جدیدی را پیش کشید:
-می دونی چرا پوچی رو به شکل سرما و یخ زدگی میدیدم؟ چون وقتی به دنیا اومدی مامان ازدنیای من نیست شد، یهویی جای یکی از منبع هایی که ازش محبت دریافت می کردم خالی شد، نبودِ گرمای عشقش باعث می شد احساس کنم قلبم سرما خورده و داره یخ میزنه ، تو یه نوزاد عجیب بودی که کل توجه بابا رو مال خودش کرده بود و تمام وقت وانرژی و توجه اون یهوی متعلق به تو شد و من منبع دوم عشق و علاقه هم از دست دادم و احساس کسی و داشتم که تشنه ی محبت اما نمی تونه جام عشق و سر بکشه چون کل مایع اش یخ زده! اون غاری که بهم حس گرما رو می داد سایه ای بود که کل وقتش رو صرف من می کرد اما بعد این که کشتیم به چشم دیدم که اون یهویی مسئولیت شما دو تا به گردنش افتاد و جایگذین من شدید براش!
جونگین پوزخندی زد و با ناراحتی گفت:
-ولی اون هیچ وقت دل خوشی از من نداشت و من رو همیشه برای کشتن دختر بچه ای که مورد علاقه اش بود سرزنش می کرد و با زخم زبون نیشم می زد تا سم درونِ حرفاش، عذاب وجدانم رو زنده کنه!
کریستال با رضایت لبخندی زد:
-برای همین که تو پوچی غار گرمِ من باقی موند، چون میدیدم حتی تو نبودم به یادمِ! دلم براش تنگ شده از وقتی برگشتم ندیدمش!
هیونجین با لبخند کم رنگ و تقریبا محوی که ناشی از حرف زدن راجب مورد اعتماد ترین فرد زندگیش بود گفت:
-اون خیلی به فلیکس وابسته است اما دلخوری هم ازش داره خودش و نشون نداده که باباش دنبالش بگرده و اعلام جنگ بکنه! چون افراطی فلیکس رو دوست داره زخم خوردن ازش عمیقا قلبلش رو شکونده و فکر نکنم فلیکس به این سادگی ها بتونه بعد اون همه پنهون کاری، دلش و به دست بیاره!
کریستال سری تکان داد:
-چانگبین واسطه خوبیه؛ اصلا زاده شده برای واسطه بودن،پس مهارتش شوخی بردار نیست؛ خودش قضیه بین اون دو تا لجبازه مغرور رو ردیف می کنه، مطمئنم!
هر دو پسر حسابی با این حرف موافق بودند...
کریستال انگار به از این شاخه به آن شاخه پریدن عادت داشت:
-راستی من چرا بعد مردنم و کاشته شدن نهال روحم تو قلب این فرشته ی جهنمی، سر از خلع در اوردم؟
جونگین فعلا اسراری برای فهمیدن این لقبی که به نامش امضا شده بود، نداشت برای همین رک و پوست کنده جوابش را داد و خودش هم سوالی جدید نتراشید:
-چون تو قلب من بودی و قلب یعنی مرکز وجودیت، ماهیت من بر می گرده به دنیای خلع، من متعلق به اون جام!
زندگی کردن تو قلب من یعنی گذروندن وقتت تو هسته ی وجودی من که همون خلع و پوچی میشه...
کریستال با شنیدن این دلیل کوتاه خودش هم فقط یک جمله ی کوتاه گفت:
-قانع کننده است!
هیونجین هنوز هم، در گوشه کنار های ذهنش به جایزه ای که باید می گرفت و آن هم اعتراف جونگین به علاقه داشتن به او بود سو سو می زد؛ اما قصد نداشت در این موقعیت این قضیه را به رویش بیاورد!
پس برای پرت شدن حواسش نسبت به این قضیه، نیاز داشت که مبحث برانگیزی را وسط بیندازد:
-فردا سالگرد روزی که ملوان دنیا رو ول کرد و از ناخدای کشتی بودن استعفا داد، روزی که شیپور رستاخیر می خوره همون موقع است! باید خودمون رو برای پیدا کردن اون دروازه بان ها و نماینده های دنیای زیرین و کائنات آماده کنیم!
کریستال که حس می کرد دوباره سرما در وجودش قدم زنان رد پا به جا می اندازد فوری سمت کیسه ی آبگرمی که به پریز برق وصل بود تا آب درونش گرم شود، حرکت کرد و آن را از برق کشید و بغلش کرد:
-من هنوز نقشم رو تو این قضیه نفهمیدم!
جونگین لبخند پررنگی زد:
-تو سلاحی که ما رو به پیروزی می رسونی! بدون جنگ و خونریزی دشمن و به زانو در میاری و ما رو به قله ی موفقیت می رسونی!
کریستال تگنای دستانش دور کیسه ی حوله ای داغ که محکم تر کرد و گفت:
-خب این خفنیت من از کجا نشات می گیره و دقیقا چه طوری انقدر کار راه بنداز می تونم باشم؟
هیونجین این بار به شفاف سازی قضیه، دستِ کمک رساند:
-طلسم اسارت عشق به تو قدرت روح اصیل و جاودان گل رز رو داده این طلسم با فراخوندن این روح فنا ناپذیر فعال میشه الان تو بهش گره خوردی، روحت با پنهون شدن توی نهال گل رز تونست از رفتن به دنیا مردگان بعد مرگ جسمت فرار کنه و با کاشته شدن تو قلب جونگین تونستی به حیاتت ادامه بدی و تا وقتی که یه شاخه ی شکفته بشی اون جا رشد کردی و زندگی گذروندی، الان که دیگه از خاکی که رشدت داد یعنی قلب جونگین جدا شدی و به یه جسمی که به نامت خورده منتقل شدی دیگه به عنوان یه روح مستقل تمام قدرت های روح جاودان گل رز رو داری! از مهم ترین قدرت هاش فرومون عطر رز سرخِ!
جونگین با هیجان دست هایش را بهم کوبید:
-این جاش با من! گل رز نماد عشق خالصانه است، تو میتونی با منتشر کردن عطر رز یا همون فرومون مخصوص خودت باعث بشی هر کسی با هر ماهیتی عشق خالصانه و وفاداری که به کسی یا مکانی داره رو از دست بده، و تمام عشقی که تو وجودش وجود داره رو مثل یه آهن ربا مکش می کنی و با این کار قدرت تاثیرگذاری فرومون خودت رو افزایش میدی و اون رو تهی از هر عشقی می کنی!
هیونجین با لبخند مسئله را بیش تر شرح داد:
-در اصل دزدیدن عشق اون ها میشه تغذیه روح جاودانت و دو جانبه سود می رسونه هم اون ها به محافظت از دروازه ای که بهش وفادارن بی میل میشن هم روح خودت پایدار تر میشه!
کریستال هر چه قدر بیش تر می شنید بیش تر متعجب می شد این آدم قدرتمندی که از آن حرف ی زنند و قابلیت این را دارد که تمام نماینده های دنیای زیرن و کائنات را خالی از عشق و وفاداری به دنیایشان کنند، واقعا خودش است؟
با لحنی گیج و مبهوت گفت:
-ولی من حتی نمیدونم چه طوری این عطر رو پخش کنم و فرومون هام و فعال کنم!
KAMU SEDANG MEMBACA
Born Of Blood 3
Fiksi Penggemarزاده ی خون (فصل سوم- آخر) ژانر: فانتزی، رمنس،معمایی کاپل: هیونین، مینسونگ، چانگلیکس خلاصه: همیشه قرار نیست یه دنیای دیگه اخر الزمان رو تو دنیای ما بیاره! هیونجین و جونگین یه شانسی ان که هر هفتصد سال یه بار میفته و قابلیت این و دارن که قیامت دنیای تا...