part 6

111 30 2
                                    

(نقشِ قبر گذشته)

سایه به بدن های آن دو کودک که دیگر در دسته ی نوجوان ها قرار داشتند و نباید مثل قبل، بچه خطاب می‌شدند زل زد...
به دو طرف شقیقه ی آن ها سیم هایی وصل شده بود و از طرف دیگر هم در مانیتوری، نه تنها وضعیت ذهنی آن ها بلکه آن چه در ذهنشان می گذشت، هم نشان می شد.
هان با اخم هایی درهم گفت:
-ولی این تجاوز به حریم شخصی اوناست.
مینهو سرش را خاراند و با نگاهی گناهکار به او زل زد:
-تا حالا بهت گفتم که من قبلا تو رو شنود کردم؟
هان ضربه ای به کمر او زد:
-میدونستم دستگاهت که به کفشم وصل بود و پیدا کردم!
مینهو با یکی از دستانش سعی در ماساژ دادن نقطه ی ضرب دیده اش داشت اخمالود با لحنی شاکی پرسید:
-پس چرا زدیم؟ کینه چن ساله ات و جمع کردی همچین ضربه ی کمر شکنی بزنی؟
هان لبخند موذیانه ای زد:
-نترس جوری نزدم که کمرت و از کار بندازه و سرش قبل 40 سالگی دنسر باز نشسته شی!
هنوز مانند هفده سالگی هایشان گاهی بچگانه در سر و کله ی هم می زدند و همین رفتار هم رابطه اشان را سرزنده و جوان نگه می داشت.
مینهو با لحنی که درونش سال ها خاطره خوابیده گفت:
-باورت میشه دیگه سی و نه ساله شدیم و یه سال دیگه باید با همیشه رو استیج بودن خداحافظی کنیم؟
هان اما به طور واقع بینانه ای خوش بین بود:
-اشکال نداره ما قراره تا وقتی که توانش و داریم، تو سالگرد دبیومون یه موزیک ویدیو با صدای تیم وکال و رقص تیم دنس پخش می کنیم؛ پس هیچ وقت فراموش نمیشیم و تبدیل به گذشته ی خاک خورده نمیشیم!
مینهو سری تکان داد:
-آره امیدم به همونِ؛ مگرنه روحیه ام هم با خودم بازنشسته می شد و افسرده می شدم!
سایه تک سرفه ای کرد:
-ببخشید که وسط رویا پردازیاتون برای آینده می پرم ولی میشه به زمانِ حال توجه کنید.
بعد اتمام حرفش با دست به آن دو نفری که دراز به دراز روی تخت افتاده بودند ولی ذهنشان بازیگوشانه فعالیت مستمری داشت؛ اشاره کرد.
هان نیاز به تمرکز داشت پس تصمیم گرفت ابتدا شیرینی به مغزش ببخشد تا او را تشویق به فعالیت کند پس جعبه ی آب نباتش را از جیبش در آورد با دیدن آن لبخند تلخی زد:
-یادش به خیر تهیون و به اینا معتاد کرده بودم، عین خودم!
مینهو تلخندی زد به خاطر شنیدن اسم برادرش کیسه ی غمِ پنهان شده ی درون قلبش دوباره خودی نشان داد و با سر باز کردن، طعم گسِ دلی غمزده را درونش احیا کرد؛ پس او هم می خواست با شیرین کردن کامش کمی از آن تلخ بکاهد.
کف دستش را جلوی هان دراز کرد، او هم منظورش را به خوبی گرفت و به خاطر شناخت عمیقی که در این سال ها همخونه و همدل بودن از هم داشتند...
دقیقا طعم مورد علاقه اش یعنی طعم لیمویی که زرد رنگ بود را برایش جدا کرد و کف دستش انداخت، مینهو مشتش را بست و زمزمه کرد:
-اگه تهیون این جا بود الان سی و شش سالش می شد!
سایه که از بیکاری چاره ای جز شنیدن دیالوگ هایی که بین آن دو زو رد و بدل می شد نداشت، فورا حرف مینهو را اصلاح کرد:
-نه در اصل حتی اگه برگرده مثل همون شونزده سال پیش بیست ساله می مونه! چون هیونجین موقع دستگیر شدن باباش از ترس زیاد برای محافظت ازش اون رو به خلع فرستاد و تو خلع هم زمان معنی نداره!
هان آب نباتش را از وسط دو نصف کرد؛ وقتی طعم شیرین و آلبالویی آن در دهنش ترشح شد موهایش را با دست عقب فرستاد و همزمان آب نبات را هم به پشت زبانش هدایت کرد تا راحت تر حرف زند:
-ناف زندگی ما رو با اتفاقات غیر قابل درک ماورایی بریدن!
مینهو اما به جای اعتراض، سوال داشت پس پرسید:
-هنو بابات و معشوقه اش و رفیقش نتونستن تهیون و پیدا کنن؟
سایه آهی کشید:
-نه پیدا کردن ردی از وجودیت تو پوچی خالص، کار ساده ای نی!
درست در لحظه ای که مینهو نا امید شده بود، سایه خبری امیدوار کننده را به آن ها داد:
-اما تونستن بفهمن چرا زن عمو بیول و زنِ تهیون تو زندگی نباتی ان!
چشم های آن کاپل همزمان با هم مانند یک نور افکن به درخشش افتاد.
هان با لحنی مشتاق پرسید:
-چه طوری؟ یعنی امیدی به برگشتِ هوشیاریشون هست؟
سایه ابتدا کمی مکث کرد، تا در ذهنش تجزیه و تحلیل کند و نقطه شروع مناسبی برای توضیح بیابد بعد از کمی فکر کردن لب به حرف زدن باز کرد:
-یادتونه که مادر این دو تا بچه، بعد زایمان و رفتنشون به کما، جای سوختگی که داشتن محو شد؟
مینهو سری تکان داد:
-آره همون نشون چاقو مانندی که می گفتن نفرین دو تا دنیاست...
هان مانند یک مکمل واقعی تیکه ی حرف های او را کامل کرد:
- همون نشونی که باهاش می تونستن جلوی به دنیا اومدن بچه ها رو بگیرن !
سایه بشکنی زد:
-آره دقیقا همون!
شروع به راه رفتن در اتاق کرد و بعد از رسیدن به هدفش خودش را روی کاناپه ی نسبتا بزرگی که دقیقا رو به روی مانیتور وصل شده به سر دو نوجوان گذاشته بودنش، پرت کرد و پاهایش را هم روی عسلی دراز کرد با کنترل به صفحه نمایش جلویش اشاره کرد:
-گم شدن اون نشون هام نقشه ی این دو تا بچه بوده!
مینهو لب هایش را کج کرد و به خاطر ناباوری اش با تمسخر گفت:
-اصلا اینا قبل به دنیا اومدن مغزشون تشکیل شده بود که نقشه توش باشه؟
هان ریز بینانه تر حرف زد:
-مغز بچه تو نه ماهگی تشکیل شده اما مشکل این جاست قبل به دنیا اومدن از کجا می دونستن این دنیا براشون امن نیست و ممکنه نتونن به دنیا بیان؟ مگه فهم داره یه نوزاد؟!
سایه کنترل را روی میز گزاشت و پاهایش را جمع کرد تا با گرفتن ژست جدی تر، توضیح دقیق تری هم بدهد:
-اشتباه نکنید اونا روحی و دارن که فقط هر هفتصد سال یه بار ظهور می کنه! قدمت روح اونا بر می گرده به آغاز تشکیل دنیای زیرین و کائنات؛ روح اونا حتی قبل از تشکیل بشریت ساخته شده! منتها روحشون تصمیم گرفته که تو قالب یه بشر تناسخ کنه و دنیای زیرین و کائنات رو به چالش بکشه! فهم اونا ورای تصور ما انسان هاست!
هان با صورتی شوکه لب زد:
-نمی تونستی یه برادرزاده ی عادی تر داشته باشی؟!
مینهو بهت زده تر از او گفت:
-تهیون به خاطر میل به خلافش اونم از سن کم عجیب بود ولی بچه اش از خودش ده برابر عجیب تره و خلافشم خیلی گنده تره!
سایه ابرویی بالا انداخت:
-کی گفته کوتاه کردن دست اون دو تا دنیا از زندگی ما خلافه؟
هان با نگاهی که انگار دارد به یک احمق می نگرد به او زل زد:
-یادت رفته که ما به خاطر کائنات تونستیم زندگی بعدی داشته باشیم ! اونا یه فرصت دوباره به ما و فرصت انتقام به جدامون و دادن!
سایه به خنده افتاد و دقیقا همان نگاه هان را با دوز بالا تر تحویلش داد در چشم هایش این حرف که تو قطعا با این تفکرت از من احمق تری موج می زد:
-اگر کائنات انقدر علاقه به تنبیه زن شیطانی و قومش نداشت و می زاشت جدتون بعد مرگ با کینه هاش کنار بیاد و نفرینش و از طریق طبیعت زنده نمی کرد؛ اون وقت شما هم زندگی اولتون رو با خوشبختی تموم می کردید و نیاز به اون همه زجر کشیدن و از اول شروع کردنتون هم نبود.
مینهو فوری دستش را بالا آورد:
-بسه! ما در جایگاهی نیستیم که تصمیم جد ما یا کائنات و قضاوت کنیم.
سایه با نگاهی راضی به هیونجین و جونگین درون مانیتور زل زد:
-ولی این دو تا بچه ی گیج، تو این جایگاه هستن و به خاطر همین هم متولد شدن!
مینهو و هان با نگاهی که بین خودشان رد و بدل کردن به هم فهماندند که بهتر است سکوت کنند و به این بحث ادامه ندهد.
برعکس خودشان که به کائنات مدیون بودند خانواده ی سایه هم به لوسیفر و جهنم به خاطر کمک هایش مدیون بودند.
آن ها پیشینه ی متفاوتی داشتند اما به خاطر این دو کودک مسیرشان بهم گره خورده بود!
شاید بهتر بود انقدر به دو دسته کردن همه چیز علاقه نداشته باشند و از فکر کردن به طرف خوب و بد و برچسب منفی و مثبت زدن به همه چیز و همه کس دست بردارند.
سایه عمیقا به هیونجین خیره بود تا سر از کارش در بیاورد.
هیونجین از کنار تابلوی کافی شاپ که معمولا با گچ رویش باز و بسته بودن اعلام میشد، گچ را برداشته بود.
و با آن، طرح های خاصی که به ظاهر بهم مرتبط بودن روی زمین می کشید.
بالاخره دست از کشیدن برداشت و با جونگین مدت طولانی در سکوت به آن خیره شدند؛ سایه با دیدن حرکت آن دو نفر فهمید پای چیز مهمی در میان است؛ از روی کاناپه بلند شد و به صفحه نمایش نزدیک تر شد تا بتواند با وضوح بهتر ببیند، با دیدن رد سوختگی چاقو مانندی که آن دو نفر فقط در عکس های حاملگی مادرهایشان دیده بودن، بین نقاشی ها چشم هایش گرد شدند و با دست به آن تیکه از طراحی اشاره زد:
-دیدید گفتم زیر سر خودشونِ! لوسیفر می گفت این علامت مثل یه کنترل از راه دور می مونه باهاش می تونن بدن مادر و موقع زایمان کنترل کنن و کاری کنن که مادر، بچه رو مرده به دنیا بیاره.
مینهو و هان هم به او نزدیک شدن تا از فاصله ی کم تر تصویر را مشاهده کنند.
هان متعجب دستی به گردنش کشید:
-یعنی این دو تا علامت رو پاک کردن برای همین زنده هم زنده به دنیا اومدن؟!
مینهو با نگاهی موشکافانه به علامت خیره شد و لب زد:
-یعنی بهای پاک کردن اون علامت شده کما رفتن مادراشون!
سایه دستی به چانه اش کشید سلول های مغزش عجیب به تلاش و کوشش افتاده بودند:
-شایدم به خاطر محافظت از مادراشون اونا رو فرستادن تو خلع همون طوری که هیونجین برای مراقبت از تهیون این کار و کرد!
بین ابروهای هان گره ای افتاد که ناشی از تفکر عمیق بود:
-اما تهیون بدنش هم ناپدید شده بر عکس مادرای اینا!
سایه شانه ای بالا انداخت:
-کسی چه می دونه شاید قبل تولد اون قدری قدرت نداشتن که بدن هم به خلع بفرستن و در حد انتقال روح ازشون بر می اومد.
مینهو ناگهان به مانیتور اشاره کرد:
-جاشون و عوض کردن، دقیقا دارن چی کار می کنن؟
هر سه با نگاهی کنجکاو و مشتاق به کشفِ ماجرا، به مانیتور زل زدند!
حالا جونگین گچ را از دست هیونجین گرفته بود و انگار داشت قرینه ی طراحی هیونجین را می کشید ! با این که در نگاه اول کاملا شبیه هم و حتی انعکاس یک دیگر به نظر می رسید!
با کمی دقت می شد فهمید با این که در راستای هم و ادامه ی هم به نظر می رسیدند و آدم به اشتباه می افتاد که قرینه هستند اما با نگاه جزئی نگر تر متوجه جزئیاتِ متفاوت بین آن دو طرح می شدی!
معلوم بود پشت این علائم مفهوم عمیقی که فقط خودشان درکی ازش دارند، پنهان شده است!
با جدیتی که آن ها داشت کاملا واضح بود که این کار برایشان وقت گذرانی یا شوخی نیست!



Born Of Blood 3Where stories live. Discover now