part2

1.4K 314 62
                                    

همینجور که سمت مبل میرفت مشغول نوازش کردن روباه بود.

+حتما راه خونتو گم‌کردی کوچولو هوم؟
به صورت بانمک روباه نگاه کرد:تو چرا اینقدر کیوتی؟

روی مبل نشست و روباهو کنارش نشوند.

روباه کوچولو با چشمای درشت و معصومش نگاه کرد.

+کاش میتونستم زبونتو بفهمم.

با صدای گزارش گر حواسش سمت تلوزیون رفت.
+اوه بازی شروع شد.

غرق در بازی بود توجهی به روباه نمیکرد.
روباه کوچولو سرشو تکون میدادو نگاش میکرد.

بعد خیلی آروم با قدمهای کوتاه به جیمین نزدیک شدو روی پاهاش نشست.

جیمین با حس سنگینی روی پاش سرشو خم کرد.

+بچه خوبی باش خب بزار منم فوتبالمو ببینم.
همینطور که نگاهش به تلوزیون بود دستاشو روی سر و گوش روباه میکشید.

روباه کوچولو هم سرشو متمایل به سینه جیمین میکرد انگار داشت خودشو براش لوس میکرد.

جیمین نیم نگاهی بهش انداخت ولی دوباره حواسشو سمت تلوزیون برد.

جیمین کاملا غرق بازی بود .گاهی اوقاتم صداش بالا میرفت و عکس العمل نشون میداد.
دیگه حواسش به روباه نبود.

روباه کوچولو خیلی آروم از روی پای جیمین بلند شدو راهشو به سمت سر جیمین کج کرد.

پاهاشو روی شونه جیمین گذاشت و روی سرش وایساد.

جیمین که هم قلقلکش گرفته بود و هم از دیدن صحنه مهم بازی جامونده بود کلافه دستشو بالا برد.

+بر عکس چشمای معصومت خیلی شیطون تشریف داری. ببین چیکار کردی نزاشتی صحنه گلو ببینم.

روباهو از روی سرش برداشت و دوباره روی پاش نشوند.

+ببین کوچولو الان دیر وقته و جنگل تاریکه من نمیتونم تو رو به خونت برگردونم پس بیا یه توافقی بکنیم تو قول بده روباه خوبی باشیو ساکت یه جا بشینی منم تا فردا صبح میزارم اینجا بمونی.

روباه فقط نگاش کرد.

+اوففف منو باش فکر کردم این زبون منو میفهمه..
خدایا چه گیری کردم.

روباهو روی مبل گذاشت و سمت آشپزخونه رفت.

روباه کوچولو مثل بچه ای که دنبال مامانش راه میفته از مبل پرید پایینو پشت سر جیمین راه افتاد.

جیمین که متوجه شد با تعجب برگشت:داری کجا میای!!!برگرد سر جات.

روباه سر جاش ایستاد و به جیمین نگاه کرد.

جیمین با شنیدن صدای شکمش تازه یاد غذایی که توی مایکروفر گذاشته بود افتاد.
سمتش رفت و غذا رو بیرون آورد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now