part26

940 202 149
                                    

جیمین با سنگینی که روی سینش احساس کرد چشماشو باز کرد.

به محض دیدن دو جفت چشم درشت چند بار پشت سر هم پلک زد.
تاتای شیطون روی جیمین دراز کشیده بود و با چشمای درشتش بهش زل زده بود.

جیمین دستشو روی سینه تاتا گذاشت تا بلندش کنه.
ولی فاییده ای نداشت.

تاتا سرشو کج کرد:صبح بخیر
جیمین بازم متعجب شد:این کلماتو چطوری یاد گرفتی اگر بلدی پس چرا قبلا نمیگفتی!!!

تاتا خندید و دندونای خوشگلش معلوم شد:چون تاتا دوست نداره اینا سخته.

جیمین لپشو کشید:ای کلک .. حالا چرا رو من دراز کشیدی؟

ت:چون تاتا حوصلش سر رفت تو همش خوابی.

+خب مثلا اومدم مسافرت تا بخوابم ،چرا بیرون نرفتی؟

تاتا اخم کرد:اونا رو دوست ندارم فقط چیمی

جیمین ناخودآگاه یاد بکهیون افتاد و پوزخندی زد انگار خیالش از بابتش راحت شده بود.

+خیلی خب حالا بلند شو تا برم دست و صورتمو بشورم لباسامو عوض کنم بریم صبحونه بخوریم.

ت:اول بوس
+چی؟منظورت چیه؟

ت:خودم تو شیشه دیدم اون جفتا بوسیدن همو
+اولا شیشه نه و تلوزیون بعدشم هزار بار بهت گفتم ما فرق میکنیم.

تاتا ناراحت از روی جیمین بلند شدو پشتشو کرد.
جیمین سر جاش نشست و دستشو توی موهاش کردو کلافه بهمشون ریخت.

+تاتا خواهش میکنم قهر نکن.
تاتا با لج از روی تخت بلند شدو از اتاق خارج شد.

+خدایا من باید با این روباه چیکار کنم.

[*هیچی بگیر بچلونش بی لیاقت...
+بازم که پیدات شد
*عزیزم محض اطلاعت من همیشه هستم جنابعالی منو نمیبینی...
+میشه دست از سر من برداری؟
*آقای بلاتکلیف اگر من نباشم کی میخواد داستانو ادامه بده
+ها پس همه این بلاها زیر سر توئه...
*کدوم بلا من که چیزی نمیبینم، همچین لقمه حاضر آماده گذاشتم جلوت به جای اینکه برداری بخوری ناز میکنی
+معلوم هست چی میگی؟لقمه حاضر آماده دیگه کیه
*یعنی نمیدونی؟!!!باشه بزار واضح برات توضیح بدم
این تاتای به این خوشگلی جلو روت نشسته خودش داره پا میده اونوقت تو محلش نمیدی ببین از من گفتن بود دیشب که دیدی بکهیون چی گفت عروسیم که فردا شبه دیگه خودت میدونی...
+میشه تشریفتونو ببرین بیرون میخوام لباس عوض کنم
*نه بابا راحت باش منو تو که اینحرفا رو نداریم  نویسنده ها عین دکترا محرمن.
+محرم چه کوفتیه برو بیرون
*ایش گدای خسیس حالا انگار چی داره؟
چهار تا عضله و چند تا سیکس پک و چمیدونم دو تا بازو این حرفا رو نداره...
+منحرفم که هستی میری بیرون یا داد بکشم
میرم ولی منتظر تلافی باش.]
☆☆☆☆☆☆
همگی سر میز صبحونه نشسته بودن.
سانا در حالیکه آب پرتقالشو سر میکشید رو به جیمین گفت:راستی امشب منو چند از دوستام قراره جشن بگیریم چمیدونم بچه ها میگن شب آخر مجردیته باید جشن بگیری قراره بریم شهر بازی.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now