part21

1.1K 204 91
                                    

جیمین توی خواب شیرینی بود ، امروز روز تعطیلش بود و دلش میخواست توی رختخوابش بمونه.
با سر و صدا چشماشو باز کرد.

تاتا رو کنارش ندید. حدس زد این سر و صداها کار اون باشه.
پتو رو از روش کشید و پاهاشو از تخت آویزون کرد.

زیر لب با خودش غر زد:چرا این بچه یک لحظه آرامش نداره ، مثلا روز تعطیلمه
از اتاق خواب بیرون اومد. سر وصدا از آشپزخونه میومد.

با چیزی که دید چشماشو درشت کرد و نتونست صداشو کنترل کنه.

+تاتاااااااااا
تاتا که توی حال خودش بود با شنیدن فریاد جیمین ترسیده و شوکه برگشت.

به محض برگشتنش جیمین با بهت و دهنی باز به سر تا پاش نگاه کرد.

تمام صورت تاتا ،روی لباساش و بهتره بگیم سر تا پاش آردی بود.
جیمین توی اون لحظه نمیدونست بخنده یا گریه کنه.

به آشپزخونه نگاه کرد بکل منفجر شده بود.

+تاتا تو چیکار کردی؟!
تاتا با بغض و صدای آرومی جواب داد:تاتا میخواست کیک درست کنه برای چیمی...

جیمین نگاه به صورت کیوت تاتا کرد.
چطور دلش میومد بهش حرفی بزنه.

سمت تاتا رفت :خب تو که کیک میخواستی چرا به من نگفتی؟
تاتا دماغشو بالا کشید:تاتا خودش میخواست کیک درست کنه

جیمین بدون درنظر گرفتن اینکه تاتا لباساش آردیه سمتش رفت بغلش کرد.

همینطور که موهاشو نوازش میکرد بوسه کوچیکی به سرش زد:خب آخه ببین با خودتو خونه چیکار کردی...حداقل از من میپرسیدی.

ت:چیمی خیلی بد...چیمی دوست نداشت...
چیمی اعصابی...

جیمین خندید:اعصابی نه و عصبانی، بعدشم من اصلا عصبانی نیستم ، من فقط میترسم اتفاقی برات بیفته.
تو هنوز کار کردن با وسایلو بلد نیستی.
اصلا جیمین غلط کرد خوب شد.

تو بیا برو لباساتو عوض کن تا من اینجا رو تمیز کتم
.
تاتا با اخم از جیمین جدا شد و سمت اتاق رفت.
سه هفته از زمان تماس مامانش گذشته بود.
جیمین بالاخره تسلیم شده بود و قبول کرده بود باهاشون به کره بره ولی به پدر و مادرش گفته بود یکی از دوستاشم قراره همراهش بیاد.
تو این سه هفته جیمین تمام تلاششو برای تمرین کردن با تاتا گذاشت.
از حرف زدن بگیر تا آداب معاشرت،غذاخوردن ،خوابیدن ،لباس عوض کردن و الحق که موفق بود.
چون تاتا پسر باهوشی بود. خیلی زود داشت با محیط خودشو وفق میداد. تنها ترس جیمین تبدیل شدن یهویی تاتا بود

و مشکل بزرگتر دم و گوشای تاتا بود. نمیدونست با اونا باید چیکار کنه.
☆☆☆☆☆☆
جیمین تیکه ی کوچیکی از کیک رو توی بشقاب گذاشت، بشقابو سمت تاتا گرفت.
برای خودشم یه کیک دیگه برش زد.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Where stories live. Discover now