part1

2.1K 328 56
                                    

امروز حسابی سرم شلوغ بود نمیدونم شاید به خاطر گرم تر شدن هوا حیوونا بیشتر مریض میشن.

یه کانگرو که هفته پیش زخمی توی جنگل پیداش کرده بودیم زایمان کرد.

اوفففف وقعا که خیلی سخت بود.

دو تا گربه خانم هاتسون دوباره به جون هم افتاده بودن و تمام بدنشون زخمی بود.

طوطی آقای کمرون....
با صدای در خودکار و روی دفترش گذاشت.

+بفرمایید
لای در کمی باز شد و فقط سر دختر موبلوندی از بینش ظاهر شد.

*جیمین خانم کارتر جلسه گذاشته. به من گفت بهت خبر بدم.

+باز چی شده؟!!!
دختر شونه ای بالا انداخت.

+اوکی الان میام.
دختر داشت در و میبست.

+سلنا
*هوم؟
+ممنون
سلنا چشمک دلفریبی زدو درو بست.

دفتر خاطراتش رو بست.

جیمین عادت داشت هر روز اتفاقات روزمرش رو یادداشت کنه.

از همون روز اولی که پاشو به استرالیا گذاشت این تصمیمو گرفت. یعنی درست ۱۰ سال پیش وقتی ۱۵ سالش بود.

جیمین  توی ۱۵ سالگی به خاطر شغل پدرش مجبور به مهاجرت به استرالیا شد.

اوایل چون مجبور شده بود از دوستاش جدا بشه  خیلی افسرده بود ولی کم کم به محیط اینجا عادت کرد.

ازوقتی به استرالیا اومد متوجه شد به حیوونا خیلی علاقه داره برای همین بعد از تموم کردم دبیرستان رشته دامپزشکی رو انتخاب کرد والان شیش ماهی میشه به عنوان یه دامپزشک توی مرکز رسیدگی به حیوانات آسیب دیده مشغول به کار شده.

از نظر ظاهری جیمین پسری آسیایی با موهای بلونده و قیافه بانمکی داره.
هر کس با همون بار اولی که میبینتش به خاطر صورتش جذبش میشه. در عین حال که خیلی کیوته ولی جذابه.

با اینکه از نظر بدنی خیلی چاق نیست ولی صورتش تپل و لپاش بیرون زده س.
همیشه سعی میکنه با همه خوشرو و خوش رفتار برخورد کنه ولی خیلی آدم اجتماعی نیست و سعی میکنه کمتر تو اجتماعات حاضر بشه بیشتر درون گراست.

از اتاقش خارج شد و به سمت اتاق جلسه رفت.
بعد از در زدن وارد شد.

اکثر کارمندای مرکز دور میز نشسته بودن.
جیمین نیم نگاهی به صندلیا انداخت و با دیدن سلنا لبخندی روی لبش نقش بست.

روی صندلی که خالی بود نشست.

به محض ورود خانم کارتر همه ساکت شدند.

خانم کارتر زن میانسالیه اون تقریبا از همون ابتدای راه اندازی موسسه اینجا بود.

با اینکه به ظاهر خیلی سختگیر و جدی نشون میده ولی قلب رئوفی داره.

(روباه کوچولوی من) my littel fox🦊Donde viven las historias. Descúbrelo ahora