*هر دو اینبار در کنارهم و معذب به خانواده ی خندون رو به روشون زل زده بودند.
تهیونگ واقعاً پسرِ کوچکتر رو درک نمی کرد.
می دونست ازش متنفره؛ پس چرا مثل احمق ها پرید وسط و ازش خواستگاری کرد؟
یک تخته اش کم بود، مگه نه؟
نفسش رو بیرون فوت کرد و چشم غره ای نامحسوس نثار جانگ کوک کرد، هر چند که خیلی نامحسوس نبود و پسرِ کوچکتر به وضوح متوجه اش شد.
مادرِ پسرِ کوچکتر بعد از کمی گفت و گو با همسرش ذوق زده دست هاش رو بهم کوبید و پرسید: ¥کجا و کِی باهم آشنا شدید؟رنگ از رُخ هر دو با شنیدن اون جمله ی ترسناک پرید و نگاهی زیرزیرکی بهم انداختند.
کجا و کِی باهم آشنا شده بودند؟
صورت هر دو درهم شد و حالا گونه ی هر دو از خشم سرخ بود.
لعنت به چا این وو و اون بازی مسخره ی جرات یا حقیقتش.
اولین دیدار اون ها مربوط به...(فلش بک _ هفت سال قبل)
این وو با لب های خندون در حالی که سیبی رو گاز می زد به جانگ کوک اخم کرده، نگاه کرد و گفت: ¥انقدر یُبس نباش دیگه! قراره به همه امون خوش بگذره.
پسر چرخی به چشم هاش داد و در مقابل صحبت های دوستش ادایی از شدت حرص درآورد.
خوش بگذره؟
این جمله انگار مزخرف ترین جمله ی عمرش بود.
تجربه ثابت کرده بود وقتی این وو می گه خوش می گذره یعنی قراره گند بخوره به همه چیز و فقط حال خودش گرفته بشه!
+خب جرات چیه؟در ظاهر بی خیال پرسید ولی در باطن داشت خدا و تمام ادیان رو قسم می داد که این وو چیز عجیب و غریبی ازش نخواد.
هر چند که اون همیشه بدشانس بود و می دونست دعاهاش پذیرفته نمی شه!
این وو به جمع دوست هاش که با شیطنت نگاهش می کردند، نگاهی انداخت و با لحن موذیانه ای گفت: ¥شنیدم یک دانشجوی جدید داریم، وقت نهار توی سلف برو جلو و باسنش رو بمال.+چی؟
با صدای فریاد جانگ کوک کسانی که توی کلاس نشسته و مشغول مطالعه بودند، به سمتشون برگشتند.
این وو با لبخند معذرت خواهی کرد و با خونسردی گفت: ¥چی نداره که، حرفم واضح بود. تو که قوانین رو می دونی یا باید بهش عمل کنی یا باید باکسری که جلوش موش داره و نوشته《پیشی بیا من رو بخور!》رو بپوشی و با بدن برهنه توی سلف بیای. حالا انتخاب کن جئون جانگ کوک، سوژه چند ساله ی بچه ها بشی بهتره یا باسن اون پسرِ تازه کار رو بمالی؟جانگ کوک خودش هم نمی دونست چی شد که همچین شد.
فقط یادشه نفس کلافه ای کشید، وقت نهار وارد سلف شد و مستقیم به سمت پسرِ مو مشکی که شلوار راسته و پارچه ای ساده و پیراهن مردونه ای که توی شلوارش فرو رفته، پوشیده و تیپش درست شبیه بابابزرگ ها بود، رفت.
پشت کیم تهیونگ ایستاد، دوباره نفس عمیقی کشید و ناگهان باسن پسر رو بین دستش گرفت و محکم فشرد.
تهیونگ که در حال گرفتن غذا بود با فشرده شدن باسنش آخی ناخواسته گفت و بهت زده به سمت عقب برگشت.
پسری خوشتیپ با لبخند خرگوشی مزخرف پشت سرش ایستاده و باسنش هنوز بین انگشت هاش فشرده می شد.
صدای بلند دانشجوها که از هیجان بلند شده بود توی گوشش زنگ می زد و پلک چپش از خشم پرید.
اون پسره ی احمق، چیکار کرده بود؟
دستش دور سینی غذاش مُشت شد و عصبی غرید: -داری چه غلطی می کنی، مردیکه ی پفیوز؟جانگ کوک ابرویی بالا انداخت و با شیطنت و لحن جذابش برخلاف میلش زمزمه کرد: +دارم دستش می زنم، مگه این هلو ها برای دست زدن نیست؟
و اون لحظه بود که تهیونگ بدون اینکه کنترلی روی خودش داشته باشه، ظرف غذاش رو بلند کرد و توی صورت پسرِ کوچکتر کوبید و پسر رو راهی بیمارستان کرد.
(پایان فلش بک)
اون روز یکی از خجالت آورترین روزهای عمرشون بود.
هر دو تا مدت ها ازهم فرار می کردند و تا حد امکان ازهم فاصله می گرفتند.
بعد از مدت ها بود که تهیونگ بالاخره متوجه جو عجیب و غریب اون دانشکده شد، بعد از مدت ها کم کم با اون دانشجوهای سرخوش و بی خیال اُخت گرفت و اون هم به اون بازی مسخره پیوست.
بازی ای که آخرش منجر به آبرو ریزی بزرگ و نفرت بیشترش نسبت به جانگ کوک شد.***
جیمین ماشین رو به سرعت پارک کرد، تقریباً خودش رو از داخل ماشین بیرون پرت کرد و سوییچ رو به سمت پارکبانِ رستوران انداخت.
به سمت در رستوران دوید و داخل شد.
با دقت به اطراف خیره شد و در نهایت جانگ کوک رو کنار پدر و مادرش و پسری که پشت به اون نشسته، پیدا کرد.
نفس عمیق و راحتی کشید و بعد از اینکه آروم شد سمت میز حرکت کرد و در آخر کنار جانگ کوک ایستاد.
لبخندِ آسوده ای زد و قبل از اینکه کسی متوجه اش بشه، خم شد و بوسه ای روی گونه ی پسرِ کوچکتر گذاشت.
حالا نظر همه به اون جلب شده بود و باعث شد لبخندش بزرگتر بشه و توجه ای به چشم و ابرو رفتن دونسنگش نکنه.¥ببخشید شما؟
پدر جانگ کوک با اخم و کنجکاوی پرسید، جیمین لبخندی زد و بازهم بی توجه به کشیده شدن آستینش توسط پسرِ کوچکتر، محترمانه جواب داد: ×پارک جیمین هستم آقای جئون! دوست پسر جانگ کوک.
تهیونگ که جیمین رو شناخته بود، متوجه نقشه ی پسرِ کوچکتر شد.
پس ماجرا از این قرار بود!
حالا که قرار بود همه چیز بهم بریزه چرا اون نقش مظلوم ها و خیانت دیده ها رو بازی نکنه؟
پوزخندی زد و با بغض تظاهری بازوی جانگ کوک رو چنگ زد و نالید: -چی؟ دوست پسر؟ جانگ کوک داری به من خیانت می کنی؟ خیلی بی معرفتی!پایان پارت چهارم.
سلام خوشگلای من 🤩😍💕
من برگشتم با پارت جدید و طولانی 🤩این هم از اشنایی ته و کوک 🤭🤭
جیمینی که گند زد 🤣
تهیونگی که از فرصت استفاده کرد 🤭😁
و جانگ کوک بیچاره ای که قربانی نقشه شد 😃
به نظرتون قراره چه اتفاقی بین پسرامون بیافته؟شرمنده عزیزان که پارت جدید دیر شد. مشعول نوشتن مانستر بودم 🥺🥺
تولد لیدرمون 🥰😍 بهترین مکنه ی هیونگ لاین و بهترین رپرمون مبارک 🥰🤩😍♥️
ووت و نظر یادتون نره خوشگلا 🧡🧡💜💜
دوستون دارم تا پارت بعد عشقای من 🧡❤💜
YOU ARE READING
Crazy lovers
Fanfictionکی فکرش رو میکرد جانگکوک به ظاهر فاکر، یک باکرهی آسکشوال باشه؟ کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: namjin,sope ژانر: عاشقانه، طنز، فلاف، چت استوری، کمی اسمات و... وضعیت فیک: کامل شده.